شاه دزدی که سرور شد قسمت دوم
اگر حجاب تعصب از جلوی دیدگان انسان برداشته شود، آنگاه وقتی تاریخ را می خواند هرگز در صدد توجیه رفتار های کسی که محبوبش می پنداشته بر نمی آید. این را از این جهت گفتم که اگر یک مسلمان دو آتشه در صدد خواندن این مقاله هست ، بر آشفته نشود. شاید با خواندن این مقاله بعضی از مسلمانها با خود بگویند تو حق نداری به باور مسلمانها کاری داشته باشی. این حرفی هست که همیشه همه مسلمانها می زنند. اما همینها فراموش می کنند آنکه به او عشق می ورزند خودش بر علیه اعتقاد چندین هزارساله اقوام خویش بپا خاست. اگر بر خلاف عقاید عموم مردم حرفی زدن کاری نا درست است ، باید به پیامبر خود بگویند چرا بت شکنی کرده است. من هم امروز می خواهم در جایگاه یک بت شکن ، بتی به نام محمد و الله را بشکنم .
در ابتدا باید برمسلمانان روشن شود که محمد انسانی عادی بوده و از خطا و گناه کردن نیز بری نبوده است. اندیشه معصوم بودن پیامبران نیز یک خام پنداری بیش نیست. در سیره النبی آمده است که روزی پیامبر از عزی یاد کرد و گفت : زمانی که به دین قبیله خویش بودم گوسفندی برای عزی قربانی کردم. قرآن هم در سوره فتح می گوید : به راستی که ما به تو فتحی آشکار عطا کردیم که به واسطه آن گناهان گذشته و آینده تو را بخشودیم.
مردم وقتی می خواهند کسی را تحقیر کنند به او می گویند بی پدرو مادر.شاید با این فحش می خواهند بگویند کسی که بی پدر و مادر بزرگ شده است ، شخصیتش درست شکل نگرفته است. با خواندن کمی روان شناسی در می یابیم که وجود هر دو والد برای شکل گیری شخصیت انسان دارای اهمیت خاصی است. انسانی که دست عطوفت پدر و مادر بر سرش کشیده نشده ، هرگز نمی تواند از قلبی مهربان برخوردار شود و یا بین خواسته های خود تعادل برقرار کند . این فقط یک جنبه از بی پدرو مادری است. محمد از نوزادی بی پدر ومادر بزرگ شد.پدر نداشت، اما مادرش هم بنا به دلایلی که از آن بی اطلاع هستم حاضر نشده بود از او نگهداری کند.او را به حلیمه می سپارند. اصلاً پذیرفته نیست که کودکی را از مادرش جدا کنند تا با خلق و خوی بیابان بزرگ شود. در حالیکه کودک تا زبان باز نکرده چه چیزی از دنیا می فهمد. اصلاً کدام مادر طاقت می آورد جگر گوشه اش را در همان زمان تولد از او جدا سازند؟ چرا در مورد هیچکدام از بزرگان عرب نشنیدیم که در بیابان و به دست دایه بزرگ شده باشد؟
خلاصه محمد کودکی خود را دربیابان و بی مهر مادر و پدر می گذراند. هرگز نمی توان باور داشت که حلیمه به محمد همانقدر محبت می کرد که به کودک خود محبت می کرد. از آنجا که در 1400 سال پیش عرب بسیار خرافاتی بود . حدس من این است که خال سیاهی که محمد در میان کتف خود داشت باعث شده بود که او را شیطانی بدانند و برای دور نگه داشتن قبیله از بلایا او را از خودشان دور کنند. اینکه پیش از به دنیا آمدنش پدرش هم مرده بوده است این باور عرب را قویتر می کرد که او یک بچه بد یمن است و بنابراین باید از قبیله به دور باشد تا از شر او در امان باشند. معلوم نیست در قبیله حلیمه چه قدر محبوب بوده است که حد اقل من تاکنون چیزی در مورد سرنوشت برادر رضاعی او نشنیده ام.محمد که هرگز طعم محبت پدر و مادر را نچشیده است ،پدر بزرگ خود را هم از دست می دهد.پدر بزرگی که پسر خود عبدالله را نذر بتها کرده بود و می خواست او را به پای بتها قربانی کند . کسی که حاضر بود پسر خود را به پای بتها گردن بزند ، معلوم نیست چقدر عطوفت به نوه خود نشان می داد.محمد ، محبت کردن را از کی یاد گرفت؟ از طرف دیگر آنگونه که از کتابهای تاریخی بر می آید ، او در زمان وحی دچار صرع و غش می شده است. نا گفته پیداست که بیماری صرع ناگهان در 40 سالگی پیدا نمی شود. در زمانهای قدیم که از علت بیماریهایی مثل دیوانگی و غش و صرع چیزی نمی دانستند ، آن را به حلول ارواح خبیثه نسبت می دادند. واژه مجنون هم به معنی انسان جن زده است. ( بار ها در قرآن در آیه های مختلفی به باور مردم مبنی بر دیوانه بودن محمد اشاره شده است. در سوره القلم خدا برای محمد قسم می خورد که او دیوانه نیست. انگار که محمد خودش هم باور داشته دیوانه است. خدا برایش قسم می خورد که والا ، به الله تو دیوانه نیستی) وقتی محمد در کودکی دچار غش و صرع می شد ، اطرافیان او این بیماری را هم به حلول شیطان نسبت می دادند و باور آنها را مبنی بر اینکه خال بین دو کتف او شیطانی است قویتر می کرد. اینکه از غش کردنهای او در زمان کودکی چیزی نشنیده ایم این است که پیش از آن آدم مهمی نبوده است که کسی رفتارهای او را زیر نظر بگیرد. اگر غش را از سنگین بودن وحی می دانند چرا هیچگاه از غش موسی که خدا در قرآن مستقیماً گفته شده که خدا با صوت خود او را مورد خطاب قرار داد چیزی نشنیده ایم . هیبت صدای خدا عظیم تر بود یا فرشته ای که دو بالش آسمان را پوشانده بود؟ طبیعی بود که ابوطالب که مرد فقیری بود از پس بچه های خود بر نمی آمد وبرایش خیلی گران بود که یک بچه را که به باور او روح شیطان در وجودش بود نان دهد. شاید واگذاری چوپانی به او از این جهت بود که از محیط خانه دور شود.اینکه از محمد حمایت کرد و اما هرگز مسلمان نشد ترس از این روح شیطانی و باور به شیطانی بودن او بود که کمکش می کرد اما هرگز مسلمان نشد.
او با این حقارتها بزرگ می شود.در دل آرزو می کند که ای کاش قدرتی به دست می آورد تا همه دربرابرش تعظیم می کردند. گاهی حقارتی که انسانها در زمان کودکی می کشند ، آنها را به انسانهای خطرناکی تبدیل می کند. اینکه هیتلر به چنین انسان خطرناکی تبدیل شد و هولوکاستی به وقوع پیوست این بود که او به خاطر اینکه مادربزرگش مورد تجاوز یک یهودی قرار گرفته بود و پدرش از پشت یک یهودی متجاوز بود ، احساس حقارت می کرد و کینه شدیدی نسبت به یهودیها حس می کرد. اگر ماجرای تجاوز آن مرد یهودی به مادربزرگش نبود او هیچ وقت احساس حقارت نمی کرد و در ذهنش این توهم بوجود نمی آمد که نژاد آریایی برترین نژاد است. اینکه هیتلر منفور شد این بود که برای سیاست نسل کشی خود ادعای پیامبری نکرد.
در ابتدا باید برمسلمانان روشن شود که محمد انسانی عادی بوده و از خطا و گناه کردن نیز بری نبوده است. اندیشه معصوم بودن پیامبران نیز یک خام پنداری بیش نیست. در سیره النبی آمده است که روزی پیامبر از عزی یاد کرد و گفت : زمانی که به دین قبیله خویش بودم گوسفندی برای عزی قربانی کردم. قرآن هم در سوره فتح می گوید : به راستی که ما به تو فتحی آشکار عطا کردیم که به واسطه آن گناهان گذشته و آینده تو را بخشودیم.
مردم وقتی می خواهند کسی را تحقیر کنند به او می گویند بی پدرو مادر.شاید با این فحش می خواهند بگویند کسی که بی پدر و مادر بزرگ شده است ، شخصیتش درست شکل نگرفته است. با خواندن کمی روان شناسی در می یابیم که وجود هر دو والد برای شکل گیری شخصیت انسان دارای اهمیت خاصی است. انسانی که دست عطوفت پدر و مادر بر سرش کشیده نشده ، هرگز نمی تواند از قلبی مهربان برخوردار شود و یا بین خواسته های خود تعادل برقرار کند . این فقط یک جنبه از بی پدرو مادری است. محمد از نوزادی بی پدر ومادر بزرگ شد.پدر نداشت، اما مادرش هم بنا به دلایلی که از آن بی اطلاع هستم حاضر نشده بود از او نگهداری کند.او را به حلیمه می سپارند. اصلاً پذیرفته نیست که کودکی را از مادرش جدا کنند تا با خلق و خوی بیابان بزرگ شود. در حالیکه کودک تا زبان باز نکرده چه چیزی از دنیا می فهمد. اصلاً کدام مادر طاقت می آورد جگر گوشه اش را در همان زمان تولد از او جدا سازند؟ چرا در مورد هیچکدام از بزرگان عرب نشنیدیم که در بیابان و به دست دایه بزرگ شده باشد؟
خلاصه محمد کودکی خود را دربیابان و بی مهر مادر و پدر می گذراند. هرگز نمی توان باور داشت که حلیمه به محمد همانقدر محبت می کرد که به کودک خود محبت می کرد. از آنجا که در 1400 سال پیش عرب بسیار خرافاتی بود . حدس من این است که خال سیاهی که محمد در میان کتف خود داشت باعث شده بود که او را شیطانی بدانند و برای دور نگه داشتن قبیله از بلایا او را از خودشان دور کنند. اینکه پیش از به دنیا آمدنش پدرش هم مرده بوده است این باور عرب را قویتر می کرد که او یک بچه بد یمن است و بنابراین باید از قبیله به دور باشد تا از شر او در امان باشند. معلوم نیست در قبیله حلیمه چه قدر محبوب بوده است که حد اقل من تاکنون چیزی در مورد سرنوشت برادر رضاعی او نشنیده ام.محمد که هرگز طعم محبت پدر و مادر را نچشیده است ،پدر بزرگ خود را هم از دست می دهد.پدر بزرگی که پسر خود عبدالله را نذر بتها کرده بود و می خواست او را به پای بتها قربانی کند . کسی که حاضر بود پسر خود را به پای بتها گردن بزند ، معلوم نیست چقدر عطوفت به نوه خود نشان می داد.محمد ، محبت کردن را از کی یاد گرفت؟ از طرف دیگر آنگونه که از کتابهای تاریخی بر می آید ، او در زمان وحی دچار صرع و غش می شده است. نا گفته پیداست که بیماری صرع ناگهان در 40 سالگی پیدا نمی شود. در زمانهای قدیم که از علت بیماریهایی مثل دیوانگی و غش و صرع چیزی نمی دانستند ، آن را به حلول ارواح خبیثه نسبت می دادند. واژه مجنون هم به معنی انسان جن زده است. ( بار ها در قرآن در آیه های مختلفی به باور مردم مبنی بر دیوانه بودن محمد اشاره شده است. در سوره القلم خدا برای محمد قسم می خورد که او دیوانه نیست. انگار که محمد خودش هم باور داشته دیوانه است. خدا برایش قسم می خورد که والا ، به الله تو دیوانه نیستی) وقتی محمد در کودکی دچار غش و صرع می شد ، اطرافیان او این بیماری را هم به حلول شیطان نسبت می دادند و باور آنها را مبنی بر اینکه خال بین دو کتف او شیطانی است قویتر می کرد. اینکه از غش کردنهای او در زمان کودکی چیزی نشنیده ایم این است که پیش از آن آدم مهمی نبوده است که کسی رفتارهای او را زیر نظر بگیرد. اگر غش را از سنگین بودن وحی می دانند چرا هیچگاه از غش موسی که خدا در قرآن مستقیماً گفته شده که خدا با صوت خود او را مورد خطاب قرار داد چیزی نشنیده ایم . هیبت صدای خدا عظیم تر بود یا فرشته ای که دو بالش آسمان را پوشانده بود؟ طبیعی بود که ابوطالب که مرد فقیری بود از پس بچه های خود بر نمی آمد وبرایش خیلی گران بود که یک بچه را که به باور او روح شیطان در وجودش بود نان دهد. شاید واگذاری چوپانی به او از این جهت بود که از محیط خانه دور شود.اینکه از محمد حمایت کرد و اما هرگز مسلمان نشد ترس از این روح شیطانی و باور به شیطانی بودن او بود که کمکش می کرد اما هرگز مسلمان نشد.
او با این حقارتها بزرگ می شود.در دل آرزو می کند که ای کاش قدرتی به دست می آورد تا همه دربرابرش تعظیم می کردند. گاهی حقارتی که انسانها در زمان کودکی می کشند ، آنها را به انسانهای خطرناکی تبدیل می کند. اینکه هیتلر به چنین انسان خطرناکی تبدیل شد و هولوکاستی به وقوع پیوست این بود که او به خاطر اینکه مادربزرگش مورد تجاوز یک یهودی قرار گرفته بود و پدرش از پشت یک یهودی متجاوز بود ، احساس حقارت می کرد و کینه شدیدی نسبت به یهودیها حس می کرد. اگر ماجرای تجاوز آن مرد یهودی به مادربزرگش نبود او هیچ وقت احساس حقارت نمی کرد و در ذهنش این توهم بوجود نمی آمد که نژاد آریایی برترین نژاد است. اینکه هیتلر منفور شد این بود که برای سیاست نسل کشی خود ادعای پیامبری نکرد.
1 Comments:
پارمیس خیلی خوشحالم که دوباره اینجا هم می نویسی . از نازیست هم می خوام که اگه نظریاتشو در غالب یه نوشته تو وبلاگ بیاره که بتونیم روش بحث کنیم خیلی خوب می شه . اگه فقط از الفاظ رکیک استفاده نشه بهتره
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home