فرویدشناسی
بدون تردید نظريات فرويد بصورت نوعي فلسفه عمومي براي توجيه رشد شخصيت در آمده در حالي که اين نظريه روزي از چهار چوب پزشكي تجاوز نمي كرد . همچنين فروید در نظریاتش مدعیست که از مرزهاي روانشناسي گذشته و مشكل شعور اجتماعي را فهميده و راز آنرا يافته است . هر انديشه اي كه در لباس ساير فلاسفه جلوه مي كرد ، به سبب دشواري ، عموميت دادن و شرح و بسط آن مخصوص عده اي از خواص بوده ولي در پناه فرويديسم ، تمامي آنها در اختيار همگان قرار گرفته و جنبه همگاني يافته است .قابل توجه است كه روش فرويد به همه جا نيز سركشي كرده است و به همه مسائل از ديدگاه روانشناختي پرداخته است.
به نظريه فرويد :
جهان بر بنياد نيكي استوار نبوده و بدبختانه بايد چنين باشد زيرا نيروهاي سياه ضمير ناخودگاه بر شخصيت آدمي تسلط دارد .
از نظر اخلاقي ، پذيرفتن نا برابري اجتماعي زن و مرد كاري است دشوار اما كساني كه در راه برابري زن با مرد گام بر مي دارند ، بيهوده وقت تلف مي كنند . نابرابري مرد و زن براين اصل علمي متكي است كه آنان از نظر تشريحي متفاوتند زيرا مرد از نظر جنسي نقش فاعلي دارد و زن نقش انفعالي . از تمدني كه بوسيله مرد پايه گذاري شده است بروشني هويدا است كه محدوديت جنسي زن با محدوديت اجتماعي او قويا وابسته است و همچنين نتيجه گرفته مي شود كه محدوديت اجتماعي زن زاده محدوديت جنسي است .
فرويد در مقدمه اي بر روانكاوي : بدون تخطي از روانكاوي مي توان از آن به يك نسبت در تاريخ تمدن ، مطالعه مذاهب و اساطير و بررسي كار اعصاب با كاميابي استفاده كرد .
در توتم و تابو : براي بررسي زندگي معنوي و فرهنگي ملت ها نه تنها از روش هايي كه درباره روانكاوي فرد بكارمي رود بايد استفاده كرد بلكه هميشه بايد آنچه را كه در روانشناسي ملت ها پوشيده و تاريك است از ديدگاه روانكاوي روشن ساخت .
اين عبارت نشاندهنده اهميت ديدگاه روانشناختي درامور مختلف مي باشد كه بحق هم همينطور است . فرويد براي تمامي پديده هاي رواني يك اصل قائل مي گردد كه آن (ليبيدو) مي باشد . اساس روانكاوي فرويد بر اين انديشه استوار است كه كسب لذت (ليبيدو) هدف نهايي هر فعاليت فكري مي باشد . لذت بمعني قطع شدن تحريك ناراحت كننده داخلي و پيدايش تسكيني دلپذير حاصل مي گردد .
فرويد چون مي گويد هدف همه زندگي ها مرگ است قائل به اين مي گردد كه تمامي افعال انساني بسمت بر آورده كردن خواستهاي عيني و ذهني پيش مي رود ، چون انسان محكوم به مرگ است. اين لذايذ در مورد كسي كه حتمي اعتقاد به دنيايي ديگر نيز دارد صدق مي كند چون او از لذايذ اين دنيا براي رسيدن به لذايذ بهتر دنياي ديگر مي گذرد .
فرويد در بيان عقده( اديپ ) به بررسي روابط پسر با مادر ، پسر با پدر ، مادر و دختر ، دختر و پدر مي پردازد . وي مي گويد : در روانكاوي عقده اديپ يكي از اصول مي باشد و نقش تعيين كننده اي دارد . فرويد مي گويد : اولين جلوه غريزه شهواني هر فردي بخاطر مادرش بر انگيخته مي شود . در واقع غريزه عشق در ابتدا با مادر و كينه با پدر شروع مي گردد . كودك با مكيدن پستان مادر لذت خويش را برآورده مي كند و چون پدر را مانع خود مي بيند از وي كينه بدل مي گيرد . نسبت به رابطه دختر با مادر كه از آن به عنوان عقده( الكترا )نام مي برد مي گويد : دختر ، مادر خود را مورد كينه قرار داده و به پدر عشق مي ورزد . فرويد براي اثبات ادعاي خود از تمايل همخوابي كودكان با مادر سخن مي گويد و اين تمايل را به منزله (ميل ناخوداگاه ) كودك به عمل شهواني مي داند . فرويد در ارتباط با ضمير ناخودآگاه مي گويد : روانكاوي عبارت است از تجزيه و تحليل تاثيرات ضمير ناخودآگاه در زندگي معنوي بشر . محال است بدون شناسايي ضمير ناخودآگاه دست به آزمايشي جدي درباره فعاليت رواني زد . ضمير ناخودآگاه واقعي با ضمير خود آگاه در ارتباط و پيوند طبيعي است . ضمير ناخودآگاه در عين مخالفت با فرد ، حيله گر است و عقل انسان را تحت الشعاع قرار مي دهد . فرويد توالي خوابها را ثبت تند نويسي ضمير ناخودآگاه مي داند و معتقد است خوابهاي بي سرو ته و اتفاقي سر شار از معاني عميق اند . خواب بعنوان وسيله اي براي انعكاس ضمير ناخودآگاه مي باشد.
به نظر فرويد عشق آدمي هميشه متضمن نيروهاي دوگانه ايست كه يكديگر را طرد مي كنند مانند علاقه و نفرت ، تحقير و تحسين ، كشيدن و راندن . اين دوگانگي احساسات در آئين فرويد جنبه رواني و مرامي دارد . فرويد مي گويد : ((چنين خصومتي پنهان در پشت عشق ، خود را در تمامي حالات عاشقانه نشان مي دهد . اين در حالتي شناخته و قديمي است كه نمونه اي از دوگانگي عشق بشري را به دست مي دهد )) . از خصوصيات نظريه اصلي فرويد در مورد عشق مواجه بودن مسائل كنوني و مسائل بدوي و يا احساسات تلطيف شده و احساسات بدوي ، تمدن در مقابل وحشيگري ، مي باشد .
فرويد عقيده دارد كه اين دوگانگي هميشه در هسته مركزي هر زندگي مهر آميزي وجود دارد و تنها در روزگار كنوني از شدت خشونت آن نسبت به بشر نخستين كاسته شده است .
در توتم و تابو : اين دوگانگي به ما اجازه مي دهد كه انگيزه ها و تضاد هاي احساسات خود را درك كنيم . مي توان تصور كرد كه پديده اساسي زندگي عشقي انسان همين است . همچنين بنظر فرويد هميشه در رفتار شخص هسته اي از كيته وجود دارد كه علتش بر ما پوشيده است و مي توان آن را خصلت ابتدايي و اصلي بشر خواند .
بعقيده فرويد ميان تمايلات جنسي و زيبايي هنري ، ميان لذت و جمال ، اختلافات اساسي وجود دارد . براي رسيدن به زيبايي بايد بر خوي حيواني پيروز شد ، در حالي كه عشق واقعي وابسته به خوي حيواني بشر است .
فرويد مي نويسد : اعضاي تناسلي بشر بر عكس قسمتهاي ديگر بدن تغييري در جهت زيبايي نپذيرفته و حالت حيواني خود را حفظ كرده اند در نتيجه عشق نيز امروزه اساسا و اصولا مانند سابقه جنبه زشتي و ضد اخلاقي دارد .
عشقي كه نسبت به ديگران ايجاد مي شود از عشق به خود ناشي مي شود و از آن تعبير به خود شيفتگي مي كند . خود شيفتگي حالتي بدوي و كلي است كه فقط بر اساس آن پس از مدتي عشق به ديگري رشد مي كند . گاهي فرويد از عشق بعنوان هاله اي كه پيرامون لذت را فرا گرفته است نام ميبرد و آنرا ( ارزيابي مبالغه آميز جنسي) عنوان مي كند .
زندگي عشقي بشر در جهان متمدن امروز بوسيله ناتواني هاي رواني آسيب ديده و لكه دار شده است . عده كمي از اين مردم متمدن مي توانند احساسات مهرآميز وتمايلات جنسي خودرا كه مجموعا يك واحد است ، ارضاءكنند . آنجا كه پاي تمايلات جنسي در ميان است ، مرد خود را در احترامي كه براي زن قائل است ، مقيد مي بيند . بر عكس در رابطه با موضوع عشق (پست )خود را كاملا آزاد مي يابد . اين نكته يكبار ديگر ثابت ميكند كه تمايل جنسي جنبه فاسد دارد ومرد نمي تواند با زني كه برايش احترام قائل است احساس رضايت كند و معتقد است احساسات مهر آميز بشر نسبت به خود برتر تجلي مي كند در حاليكه انسان عشق خود را به موجود پايين تر ، آسانتر ابزار مي كند.
از نظرفرويد موضوع اصلي عشق ، مادر است . سرچشمه اين عشق ثابت را در تاريكي ضمير ناخوداگاه بايد جست كه در زندگي عاشقانه مرد ، خاصه در انتخاب معشوقه ، تاثير قطعي دارد و علت انتخاب معشوقه شباهت به مادر مي باشد . فرويد شهوت ها و تمايلات را قابل تربيت و قابل توافق با خرد نميداند ومفاهيم را ثابت مي پندارد .
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home