مدرنیته و معضلات ما
در کامنتدونی مطلب جالبی به نظرم اومد که این نوشته رو در ارتباط با اون نوشتم
در دیدگاه من هرمنوتیک که از آن به تعبیر و بازخوانی و بازنگری یا تاویل و تفسیر به رای کردن یاد می شود ، یکی از معضلات اساسی جامعة ماست که بسیار هم پرطرفدار است. انسان به عنوان عنصر تشکیل دهندة جوامع ، یک مفهوم مشخص و یکسان داشته و تفاوت آنها گذشته از مسائل ارگانیکی ، به آموزش و محیط آموزشی برمی گردد. فرهنگ به عنوان یکی از پایه های اساسی جامعه تحت آموزش شکل می گیرد پس اگر کسی معتقد به این شود که جریانی که در جامعه ای به خوبی جوابگو بوده در جامعه ای دیگر قابلیت اجرایی ندارد ، یا تعریفش از انسان متفاوت بوده و یا اینکه به فرهنگی خاص ( قومی – قبیله ای ) تعلق خاطر دارد. جهت روشن شدن این موضوع یک مثال آورده می شود.امروزه همزیستی مسالمت آمیز با اینکه سابقة زیادی ندارد ، در جوامع مدرن و بالاخص جوامع غربی کاملا جاافتاده است. معتقدان به این مقوله مدعی اند که دو نفر با هم در زیر یک سقف زندگی کرده نیازهای جنسی و عاطفی یکدیگر را برآورده کرده در غیر اینصورت از هم جدا می شوند و در صورت تمایل می توانند تا ابد با هم بمانند. با اینکار فرد در جایگاه اجتماعی خود دچار انواع خلاءهای جسمی و روانی نمی شود و می تواند به کارهای خود به درستی بپردازد. با چنین دیدگاهی آمار ازدواج ، طلاق ، فساد و مخصوصا افزایش جمعیت به شدت کاهش می یابد این یعنی انسان محوری یعنی اومانیسم. چطور می توان ادعا کرد که چنین پدیده ای غلط بوده یا در جامعة ما کاربرد ندارد ولی ما می توانیم چنین ادعایی داشته باشیم چون با دیدگاهی احساسی ارزشگذاری می کنیم. یعنی اگر احساسات ما را برآورده نکرد ، جریان را بایکوت می کنیم و در دنیای عاشقانة خود زندگی کرده و روز به روز آمار عشق و عاشقی و طلاق و ازدواج را بالا می بریم و برای خودمان کف زده و هورا می کشیم صلوات می فرستیم به خودمان جایزه می دهیم این یعنی بقاء ذهنیات قومی یعنی هرمنوتیک در اختیار بقاء اهداف قبیله.
به هر صورت هر پدیده ای دارای کم و کاستی هایی است که فقط در حیطة تجربه و عمل محک می خورد و البته تجربة دیگران هم خود راهکاری برای ما خواهد بود. چنانچه بخواهیم هر چیزی را در ابتدا تئوریزه کرده و بعد به مرحلة اجرا در آوریم ، احتمالا در همین تئوریزاسیون گیر خواهیم کرد و به تجربه نخواهد رسید که این نشانگر ملتی با تئوری های بی شمار تهی از عمل خواهد بود.
یکی دیگر از معضلات جدی که بسیار زیاد هواخواه دارد توهم توطئه است. توهم توطئه که از آن تعبیر به فرافکنی می شود ، به معنی انتساب خطاها و عیوب به غیر یا جستجوی ریشه های خارجی برای عیوب و نقایص است. در این دیدگاه پشت هر پدیده ای دستهای بیگانه ، دستهایی از غیب و منافع مادی و غیره وجود دارد یعنی هر پدیده ای آنگونه که می نماید نبوده و ما ما فقط ظاهر کار را می بینیم. این فرهنگ در دین هم وجود دارد به صورتیکه منشاء تمام خوبی ها به سرمنشاء آن یعنی خدا بر می گردد(خیر مطلق) و منشاء تمام بدی ها هم به شیطان بر می گردد(شر مطلق). به نظرمن این صرفا توجیه و سرپوشی بر خطاها ست و عواقب چنین وضعیتی ، جامعه را سرشار از خطا و نقص کرده و افراد جامعه هم به دنبال کلاه شرعی هستند.
اگر تصور شود که روشنفکران جامعه ای عامدانه و آگاهانه جامعه را به سمتی سوق داده یا می دهند هم می تواند درست باشد هم غلط. مثلا نمی توان منکر شد که علی شریعتی جامعة آنوقت ایران و قشر دانشجو را به سمت انقلاب سوق داد ولی اینکه بگوییم وی می دانست که انقلاب پدیده ای مضر بوده و حرکتی روبنایی است ، جای تامل دارد. ساختار تفکر وی به اینصورت بوده باور وی اینگونه بوده و او بر اساس باور خود چنین کرده است. یا عبدالکریم سروش یا عطاالله مهاجرانی بر اساس باورهای خود مدعی پلورالیزم دینی یا تغییر معرفت دینی(هرمنوتیک) هستند. این ساده انگاریست که فرض شود اینها عامدانه و آگاهانه سعی در تقلیل یا تعالی مفاهیم مدرن یا غیر مدرن دارند. البته نمی توان منکر شد که هستند بسیاری که عامدانه و آگاهانه جهت ها را عوض می کنند ولی آیا می توان فرض کرد که این قشر اکثریت هستند؟؟؟ به زعم من کسانی که مدعی چنین جریانی هستند ، چون با فرآیندهایی بر خلاف باورهای خود برخورد می کنند سعی در فرافکنی داشته و به گوینده مطلب توجه نمی کنند بلکه به گفته های وی توجه دارند.
معمولا در حوزة آسیب شناسی نیاز بررسی در بازه های زمانی مختلف و معیار جهت مقایسه داریم. باید در نظر داشت که به دنبال آسیب شناسی چه چیزی هستیم آیا به دنبال آسیب شناسی خود به عنوان بانیان یا به اصطلاح بانیان سنت گرایی و یا مدعیان سنت ، یا به دنبال آسیب شناسی مفاهیم مدرن و مدرنیته هستیم و مخصوصا به چه روش و معیاری قادر به انجام آن خواهیم بود. نقد مدرنیته به چه روش و با چه ابزاری ؟ جالب اینست که بزرگان مدعی نقد مدرنیته از همان فرهنگ برخاسته اند و بهترین و سازنده ترین انتقاد ها را داشته و دارند و ما اکنون به جایی رسیده ایم که می خواهیم مئرنیته را نقد کنیم چون متعلق به بیگانه است و برای اینکه در فرهنگ ما قابل اجرا باشد ، باید دست به دامان هرمنوتیک شویم همانطور که روشنفکران برجستة ما یعنی همانهایی که پرفروشترین کتابها را دارند ، هرمنوتیک را در مذهب پیشة خود ساخته اند به همین خاطر به کرات در جامعه می شنویم و می خوانیم که اسلام واقعی چیزی غیر از اینست که الان در حال اجراست ، که من قویا با این حرف مخالفم.
اینکه من مدعی شوم تجدد در غرب از دل سنت برخاست آیا چیزی غیر از تعلق خاطر مرا به سنت نشان می دهد؟ چگونه می توان برای توجیه خواسته های خود قضایای تاریخی را هم تاویل و تفسیر به رای کرد(هرمنوتیک)؟؟ امروزه همگان می دانند که با صنعتی شدن جوامع فرهنگ جامعه نیز تغییر می کند و البته تفاوت وجود دارد بین جامعة صنعتی و جامعة مصرف کنندة صنعت. جامعه ای که متفکرانی دارد که می توانند تولید کنند ، دارای توانایی تولید فکر و نقد فکر هم هست و بالطبع در چنین جامعه ای سطح آگاهی عمومی بالاست چون منشاء تولید است و تولید هم محدود به کالا نمی شود. اگر در جامعة ما هنوز هم روشنفکران ما در گیر و دار سنت و مدرنیته هستند با توجه به برآیند و خواسته ها و حساسیت های جامعه قابل درک است. کشورهای صنعتی دنیا آمریکا ، آلمان ، انگلیس ، فرانسه ، کانادا ، ژاپن ، روسیه و چین هستند که در تکنولوژی برترند و آیا شما می توانید مدعی شوید که متفکران برتر و تاثیرگذار در دنیا متعلق به این کشورها نبودند؟؟ حال ما به دنبال نقد مدرنیته هستیم چون روشنفکران ما دست به تقلیل آگاهانة مفاهیم مدرن می زنند آیا می توان ادعا کرد که متفکران ما بضاعت فکری بیش از این دارند یا به زعم من اینها تقلید ناخودآگاه از مدرنیته می کنند و به همین خاطر و عدم درک صحیح از مذهب ، بین سنت و مدرنیته همیشه گیرند. درجامعه ای که سطح آگاهی در پایینترین حد است و سانسور و خود سانسوری به شکل فجیعی وجود دارد ، طبیعیست که منتقدان و مخالفان مذهب هم در صدد مقابله به مثل برآیند و منفی شوند و به تجربه ثابت شده که در چنین جوامعی اطلاع رسانی به فرم صحیح خود مخاطب ندارد و اتفاقا همین ناهیان مذهب بیشتر مخاطب داشته تا کسانی که صرفا آگاهی رسانی می کنند.
ما به اندازه کافی تئوری پردازی صرف کرده ایم که همه تئوریسین شده ایم و بطور حتم از این رخوت و سستی و ایستایی خارج نخواهیم شد مگر با عمل و عمل هم فقط با پذیزش فرهنگهای دیگر ممکن است و فرهنگهای دیگر هم با پذیرش افراد دیگر از آن فرهنگها ممکن است یعنی ورود مهاجرین از فرهنگهای دیگر و تقابل و رویارویی فرهنگها آنوقت به شما خواهم گفت آیا فرصت نقد مدرنیته را خواهید داشت یا اینکه اثری از سنتهایتان باقی خواهد ماند. حرفهای روشنفکران ما مثل تولیدات صنعتی ما مثل کار اجتماعی ما مثل فرهنگ ما فقط مصرف داخلی دارد و در بهترین حالت در صدد برتر جلوه دادن فاکتورهای قوم و قبیله ما اعم از دین و ملیت و ... است
به هر صورت هر پدیده ای دارای کم و کاستی هایی است که فقط در حیطة تجربه و عمل محک می خورد و البته تجربة دیگران هم خود راهکاری برای ما خواهد بود. چنانچه بخواهیم هر چیزی را در ابتدا تئوریزه کرده و بعد به مرحلة اجرا در آوریم ، احتمالا در همین تئوریزاسیون گیر خواهیم کرد و به تجربه نخواهد رسید که این نشانگر ملتی با تئوری های بی شمار تهی از عمل خواهد بود.
یکی دیگر از معضلات جدی که بسیار زیاد هواخواه دارد توهم توطئه است. توهم توطئه که از آن تعبیر به فرافکنی می شود ، به معنی انتساب خطاها و عیوب به غیر یا جستجوی ریشه های خارجی برای عیوب و نقایص است. در این دیدگاه پشت هر پدیده ای دستهای بیگانه ، دستهایی از غیب و منافع مادی و غیره وجود دارد یعنی هر پدیده ای آنگونه که می نماید نبوده و ما ما فقط ظاهر کار را می بینیم. این فرهنگ در دین هم وجود دارد به صورتیکه منشاء تمام خوبی ها به سرمنشاء آن یعنی خدا بر می گردد(خیر مطلق) و منشاء تمام بدی ها هم به شیطان بر می گردد(شر مطلق). به نظرمن این صرفا توجیه و سرپوشی بر خطاها ست و عواقب چنین وضعیتی ، جامعه را سرشار از خطا و نقص کرده و افراد جامعه هم به دنبال کلاه شرعی هستند.
اگر تصور شود که روشنفکران جامعه ای عامدانه و آگاهانه جامعه را به سمتی سوق داده یا می دهند هم می تواند درست باشد هم غلط. مثلا نمی توان منکر شد که علی شریعتی جامعة آنوقت ایران و قشر دانشجو را به سمت انقلاب سوق داد ولی اینکه بگوییم وی می دانست که انقلاب پدیده ای مضر بوده و حرکتی روبنایی است ، جای تامل دارد. ساختار تفکر وی به اینصورت بوده باور وی اینگونه بوده و او بر اساس باور خود چنین کرده است. یا عبدالکریم سروش یا عطاالله مهاجرانی بر اساس باورهای خود مدعی پلورالیزم دینی یا تغییر معرفت دینی(هرمنوتیک) هستند. این ساده انگاریست که فرض شود اینها عامدانه و آگاهانه سعی در تقلیل یا تعالی مفاهیم مدرن یا غیر مدرن دارند. البته نمی توان منکر شد که هستند بسیاری که عامدانه و آگاهانه جهت ها را عوض می کنند ولی آیا می توان فرض کرد که این قشر اکثریت هستند؟؟؟ به زعم من کسانی که مدعی چنین جریانی هستند ، چون با فرآیندهایی بر خلاف باورهای خود برخورد می کنند سعی در فرافکنی داشته و به گوینده مطلب توجه نمی کنند بلکه به گفته های وی توجه دارند.
معمولا در حوزة آسیب شناسی نیاز بررسی در بازه های زمانی مختلف و معیار جهت مقایسه داریم. باید در نظر داشت که به دنبال آسیب شناسی چه چیزی هستیم آیا به دنبال آسیب شناسی خود به عنوان بانیان یا به اصطلاح بانیان سنت گرایی و یا مدعیان سنت ، یا به دنبال آسیب شناسی مفاهیم مدرن و مدرنیته هستیم و مخصوصا به چه روش و معیاری قادر به انجام آن خواهیم بود. نقد مدرنیته به چه روش و با چه ابزاری ؟ جالب اینست که بزرگان مدعی نقد مدرنیته از همان فرهنگ برخاسته اند و بهترین و سازنده ترین انتقاد ها را داشته و دارند و ما اکنون به جایی رسیده ایم که می خواهیم مئرنیته را نقد کنیم چون متعلق به بیگانه است و برای اینکه در فرهنگ ما قابل اجرا باشد ، باید دست به دامان هرمنوتیک شویم همانطور که روشنفکران برجستة ما یعنی همانهایی که پرفروشترین کتابها را دارند ، هرمنوتیک را در مذهب پیشة خود ساخته اند به همین خاطر به کرات در جامعه می شنویم و می خوانیم که اسلام واقعی چیزی غیر از اینست که الان در حال اجراست ، که من قویا با این حرف مخالفم.
اینکه من مدعی شوم تجدد در غرب از دل سنت برخاست آیا چیزی غیر از تعلق خاطر مرا به سنت نشان می دهد؟ چگونه می توان برای توجیه خواسته های خود قضایای تاریخی را هم تاویل و تفسیر به رای کرد(هرمنوتیک)؟؟ امروزه همگان می دانند که با صنعتی شدن جوامع فرهنگ جامعه نیز تغییر می کند و البته تفاوت وجود دارد بین جامعة صنعتی و جامعة مصرف کنندة صنعت. جامعه ای که متفکرانی دارد که می توانند تولید کنند ، دارای توانایی تولید فکر و نقد فکر هم هست و بالطبع در چنین جامعه ای سطح آگاهی عمومی بالاست چون منشاء تولید است و تولید هم محدود به کالا نمی شود. اگر در جامعة ما هنوز هم روشنفکران ما در گیر و دار سنت و مدرنیته هستند با توجه به برآیند و خواسته ها و حساسیت های جامعه قابل درک است. کشورهای صنعتی دنیا آمریکا ، آلمان ، انگلیس ، فرانسه ، کانادا ، ژاپن ، روسیه و چین هستند که در تکنولوژی برترند و آیا شما می توانید مدعی شوید که متفکران برتر و تاثیرگذار در دنیا متعلق به این کشورها نبودند؟؟ حال ما به دنبال نقد مدرنیته هستیم چون روشنفکران ما دست به تقلیل آگاهانة مفاهیم مدرن می زنند آیا می توان ادعا کرد که متفکران ما بضاعت فکری بیش از این دارند یا به زعم من اینها تقلید ناخودآگاه از مدرنیته می کنند و به همین خاطر و عدم درک صحیح از مذهب ، بین سنت و مدرنیته همیشه گیرند. درجامعه ای که سطح آگاهی در پایینترین حد است و سانسور و خود سانسوری به شکل فجیعی وجود دارد ، طبیعیست که منتقدان و مخالفان مذهب هم در صدد مقابله به مثل برآیند و منفی شوند و به تجربه ثابت شده که در چنین جوامعی اطلاع رسانی به فرم صحیح خود مخاطب ندارد و اتفاقا همین ناهیان مذهب بیشتر مخاطب داشته تا کسانی که صرفا آگاهی رسانی می کنند.
ما به اندازه کافی تئوری پردازی صرف کرده ایم که همه تئوریسین شده ایم و بطور حتم از این رخوت و سستی و ایستایی خارج نخواهیم شد مگر با عمل و عمل هم فقط با پذیزش فرهنگهای دیگر ممکن است و فرهنگهای دیگر هم با پذیرش افراد دیگر از آن فرهنگها ممکن است یعنی ورود مهاجرین از فرهنگهای دیگر و تقابل و رویارویی فرهنگها آنوقت به شما خواهم گفت آیا فرصت نقد مدرنیته را خواهید داشت یا اینکه اثری از سنتهایتان باقی خواهد ماند. حرفهای روشنفکران ما مثل تولیدات صنعتی ما مثل کار اجتماعی ما مثل فرهنگ ما فقط مصرف داخلی دارد و در بهترین حالت در صدد برتر جلوه دادن فاکتورهای قوم و قبیله ما اعم از دین و ملیت و ... است