آنالیتیک

تحلیلی بر معارف از نوع سنتی اش

My Photo
Name:
Location: Iran

Tuesday, August 12, 2008

فلسفه و خدا

مسئله وجود خدا يكي از ديرپاترين مسائليست كه انسان با آن مواجه بوده و هست. وجود خدا بعنوان اولين اصل در دين مطرح ميشود و ديدگاههاي متفاوتي در مكاتب نسبت بدان ابراز شده است. در اين نوشتار سعي بر اين است كه به خدا و مسائل پيرامون آن از ديدگاههاي متفاوت پرداخته شود
Atheismالحاد
الحاد يا بي خدايي مدعي هست كه خدا يا وجود ندارد و يا اگر وجود دارد، بر هستي تأثير گذار نيست و يا انسان نميتواند پی بوجود آن ببرد. طبعا براي تاييد اين مدعا، دلايل و شواهدي آورده شده است كه مبتني بر شناخت عالم جسماني (فيزيكي) و بررسي رفتار انساني از ديدگاههاي علمي ميباشد. در اين سيستم اصالت بر ماده و طبيعت و شناخت آنهاست. در عصر جديد، درك و فهم روز افزون آثار و اعمال عالم طبيعي و انساني بسياري از متفكران را به اين مطلب رهنمون شده اند كه تمامي مشكلات را ميتوان بوسيلة عالم مادي حل و تبيين كرد و احتياجي به عالم ورا مادي نيست(متافيزيک). اين نظريه خلاصه طرز تلقي لاپلاس رياضيدان است كه وقتي نظريه خود را كه چگونه جهان نجومي بوجود آمد براي ناپلئون توضيح ميداد، از او پرسيده شد خدا كجا طرح و نقشه خود را آماده كرد وي در پاسخ گفت: «من نيازي به چنين فرضيه اي ندارم»!ملحدان مدعيند كه ما اكنون داراي آگاهي هايي هستيم كه تبيين ميكند چرا مردم داراي عقايد ديني هستند ، و اين آگاهي اگر ثابت نكند پيشنهاد ميكند كه سهمي كه عقيدة ديني در تاريخ انسان داشته است ربطي به وجود خدا ندارد. بنابر نظريات روانشناسانه اي كه فرويد و نيچه و ديگران اظهار كرده اند عقايد ديني بدليل پاره اي نيازهاي انساني و ميل انسان براي احساس ايمني و آرامش خيال در جهاني چنين پهناور ، و مانند آن حاصل شده است . توماس پين و كارل ماركس و ديگران به سهم و اثري كه عقيدة ديني در ايجاد و ابقاء پاره اي نهادها و بوجود آمدن طبقات در اجتماع و سياست اشاره داشته اند . بدين روش منكران و ملحدان مدعي هستند كه خدا به عنوان موجودي واقعي وجود ندارد بلكه فقط ساختة ذهن بشر است كه براي رفع نيازهاي خويش آنرا ابداع كرده است .بعنوان توجيه بخشي از فلسفه الحاد ، برخي از فلاسفه اظهار داشته اند كه هيچ نظرية منطقي يا رضایت بخشي دربارة صفات خدا روشن نميكند كه چگونه يك موجود الهي ميتواند صفاتي كه به آن نسبت داده ميشود را دارا باشد در حاليكه آن صفات مربوط به عالم انسانيست .از زمانهاي قديم ، در نظريات ايپكورس ، تابرتراند ،راسل فلاسفه اظهار داشته اند كه در مفهوم يك خداي قادر مطلق و در مفهوم خدايي عادل كه بر جهاني غير عادلانه حكومت ميكند و در مفهوم خداي ازلي و ابدي كه جهان را آفريده و در آن موثر است ، تناقضاتي وجود دارد.
Pantheismهمه خدايی
این ديدگاه که از آن به وحدت وجودي یا صوفیسم یا حالتهای عارفانه متکی بر عشق به خدا و عوالم روحانی نام برده می شود ، بر این عقیده است که خدا موجودي جدای از این عالم نيست، بلكه هر آنچه که هست خداست و هر جزیی نشان از خدا دارد یا قوه و قدرتي كه در تمامي جهان انتشار و نفوذ دارد همان خداست. خدا همه جا و در همه چيز هست . مشهورترين فيلسوف غربی مدافع اين بينش اسپينوزا است. وي درصدد اثبات اين مطلب بوده كه خدا و طبيعت يك جوهر يگانه هستند و هر چيزي كه در عالم وجود دارد يا اتفاق مي افتد جنبه اي يا وجهي يا صفاتي از خدا بهمراه دارد. بنا بنظر اسپينوزا، خدا صفات مشخصي ندارد زيرا او موجودي مستقل از جهان نيست و اذعان دارد كساني كه موجودي الهي را چنان توصيف ميكنند كه انگار صفاتي مانند انسان دارد، صرفا دست به شبيه سازي ميزنند و اين افراد با ذات و طبيعت حقيقي اشياء كاري ندارند. وي ميگويد طرز تلقي شايسته اي را كه در خور طبيعت كل الهي است عشقي عقلاني به خدا نام دارد يعني درك صفت الهي هر چيز به واسطه فهم طبيعت واقعيت.
Deismخدا انگاری
اين بينش در اصل قبول خداوند منهاي دين و مذهب است. اين نظريه بر آن است كه يک موجود الهي يا يك مشيت الهي كه جدا از عالم جسماني وجود دارد، جهان را آفريده يا به حركت در آورده و ليكن اين موجود يا قدرت الهي نيرو يا تأثير مستقيم بر حوادثي كه در داخل جهان اتفاق ميافتد ندارد. با پيشرفت علم نجوم و فيزيك، بسياري از متفكران دريافتند كه علم و قوانين علمي در جهان همچون يك ماشين كاملا اتوماتيك، كار ميكند و هر حالتي از اين ماشين را ميتوان با حالات قبل تعيين كرد. فرضيه خدانگاري در اصل روابط خدا را با جهان مكانيكي بيان ميكند . خدا همچون ساعت سازي كامل تصوير شده كه اين سيستم را به بهترين نحو آفريده و سپس آنرا به حركت در آورده ولي ديگر با آن كاري ندارد. نظريه خدانگاري جايي براي رابطه انسان و خدا همانند دين ندارد و چون خدا سهمي فعال در عالم ندارد، ديگر محلي براي دعا و نماز نيست. اين نظريه وجود خدا را باور دارد اما منكر وحي و معجزات و جزئيات سنت بوده است.
Theismخداپرستی
اين روش اعتقاد به خدا با قبول دين یا مذهب و مکتبی است که در راس آن فردی وجود دارد که با خدا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در ارتباط است. اين بينش مذهبي بر اين باور است كه خداوند جداي از اين عالم وجود دارد و جهان و انسان را آفريده و چون انسان را آفريده پس بايد پيامبراني را نيز براي هدايتشان بفرستد و خدا عادل است . خدا چون به بشر لطف داشته و او را آفريده است ( حب ذات ) محال است كه وي را همينطور بر روي كره خاكي رها كند و این از موهبت الهي بدور است . حال كه خداوند وسيله هدايت بشر را فراهم كرده هر انساني كه از اين راه تخطي كند در دنياي ديگر به حساب او رسيده خواهد شد و بخاطر خوبي ها پاداش و براي بديها جزا خواهد ديد.
اگر چه مقدار زيادي از فلسفه پردازيها درباره مسائل ديني داراي خصوصيت دفاعيست يعني بدنبال اين هستند كه عقايد مختلف ديني را براي مردم قابل قبول و عقلاني گردانند، معهذا مطالعه عقلي دقيق در اين مسائل منتهي به شك و ترديد در منطق و عقل ميگردد.فلسفه دين متعهد است تا نظرياتي در باب معرفتي خاص را پرورش دهد تا حتي المقدور قابل قبول اذهان عمومي گردد . بهترين نتيجه اي كه اين ديدگاه بيان ميدارد همان ايمان است وگرنه در معرفت ديني كميت عقل و منطق لنگ و پاي استدلاليون چوبين است و به همین علت مدافعین نظریات دینی بیشتر متکلمند و ادعاهای آنها بیشتر در حوزه نظری و نه عملی می گنجد . معمولا هم انسانها را بیشتر به سمت ذهن گرایی ، خود شناسی ، دل شناسی و غیره سوق می دهند و در حوزه عقل گرایی مبتنی بر عینیت نظریات رضایت بخشی ارائه نمی کنند.
یک تحلیل
همانطور كه ملاحظه شد ديدگاههاي متفاوتي پيرامون مسائله خداوند وجود دارد كه هر انساني ميتواند با توجه به بسترهايي كه در آن رشد يافته گرايشي بدانها پيدا كرده باشد. كمند افرادي كه بلحاظ تحقيقي و بدور از پيش داوريها و ذهنيتهاي گذشته به اين مسائل پرداخته باشند. خلاصه تمامي بينشها متكي بر نوعي آگاهي هستند كه انسان نسبت به محيط (جهان بيني) كسب كرده و بعد از آن روش زندگي خود را بر آن اصول مي چيند(ايدئولوژي). مطلب ديگر كه مطرح مي باشد اينست كه آگاهي و شناسايي انسان نسبت به محيط چگونه حاصل ميگردد. بعنوان مثال صحبت درباره معرفت متافيزيكي بر چه اساس استوار است؟
تئوريسين بزرگ اسلام و يكي از خادمين بقا اسلام به صورت مدرن در اذهان عمومي كسي نيست مگر عبدالكريم سروش که ميفرمايد: «يک روش شناخت براي همه امور نميتوان ارائه داد چرا كه از امور و پديده ها يكنوع شناخت نميتوان داشت.» بعد ميفرمايد: «دو نوع شناخت اساسي داريم يكي شناخت علمي و ديگري شناخت فلسفي.» ميگويد: «معرفت علمي را تئوري هايي ميسازند كه در برابر جهان خارج بي تفاوت نيستند و اين تئوري ها قادر به پيش بيني و راهگشایی در عمل را ندارند!»راجع به معرفت فلسفي ميگويد: «اين معرفت مشتمل بر قانونها و آراء كلي ست كه از رابطه ضروري ميان موجودات و از احكام و عوارض مطلق هستي سخن مي گويد و مجموع هستي را چنان در نظر ميگیرد كه هر عضو و جزوي را بالضرورة در جاي خود مي نشاند و معرفت فلسفي قدرت پيش بيني ندارد و لذا بهمين جهت شناختي كه از پديده ها بدست ميدهد، كارايي مستقيم عملي ندارد.» وي می افزايد: «انديشه ها و قوانين ما بعدالطبيعي، قدرت پيش بيني امور خاص و جزئي را ندارد و با تجربه باطل نميشوند و بر روابط لازم و ضروري امور استوار است. از آن جمله اند ضرورت علت و معلول، نياز ممكن به واجب و نياز حركت به محرك و...»با توجه به تعاريف بالا كه توسط سروش ارائه گرديده پر واضح است كه خداوند در معرفت علمي جايگاهي نداشته و در معرفت فلسفي ميگنجد. اين معارف در آنجا مشكل ساز ميگردند كه از امور دنيوي به اموري غير دنيوي (متافيزيكي) منتج ميشوند؛ بعبارت ديگر از مشاهده اشياء (مادي) به كليتي غير مادي (متافيزيكي) منتهي ميشود. آنچه كه مسلم است اين مطلب توسط انسان كسب و درك ميشود و انسان موجوديست محبوس در مكان و زمان و دركي غير مكاني و زماني نميتواند داشته باشد.بعنوان مثال انسان نميتواند چيزي را در ذهن خود تصور نمايد كه داراي ابعاد نباشد حتي اگر آن تخيلي باشد مگر آنكه چيزي را تصور نكند. هر تصوري در مختصات (x-y-z) تعريف ميشود. البته مد نظر داريد كه بحث بر سر مفاهيم نيست تصور مفاهيمي همچون زيبايي مستقل نيستند و وابسته به روابط و اشياء هستند كه به توسط انسان درك و پرداخته ميشوند.پس مسئله بر سد آگاهيست و بايد بفهميم آگاهي چگونه حاصل ميگردد. ابزار درك و فهم نسبت به يك موضوع آيا چيزيست غير از حس و مشاهده و تجربه؟ آيا اينها ابزار عقل انساني نيستند و آيا عقل انسان نيست كه دربارة هر نوع معرفتي قضاوت ميكند؟ حوزه دنيا از حوزه متافيزيك جداست، در اين شكي نيست مگر اينكه بحث پانته ايسم در ميان باشد و هر موجودي خدا باشد. اگر اين حوزه ها را جدا بگيريم چگونه انساني كه در حوزه غير متافيزيكي ميزيد ميتواند پي بوجود متافيزيك ببرد؟! اين روندي نادرست است بلحاظ اينكه اين دو حوزه از هم جداست و زير مجموعه يكديگر نيستند. حال اگر فرض كنيم كه مثلا انسان موجوديست كه يك بعد آن متافيزيك است(روح)، آيا ميتواند توجيه كننده درك متافيزيك شود؟ مسلما خير! البته منظور از روح همانست كه بعد از مرگ انسانها به آسمانها ميروند و حيات جاودان دارند وگرنه روح مادي چيزي نيست به جز روان انساني كه وابسته به مغز آدميست و در بحث پسيكولوژي مطرح ميگردد. آيا روح جاودان در حوزه درك انساني نقش دارد؟ آيا مفاهيم و ادراكات انساني روحيست و يا اصولا روح چگونه در درك انساني نقش دارد؟ مذهبيون يكي از راههاي دوبعدي بودن انسان را خواب ميدانند و ذكر ميكنند كه انسان وقتي خوابي مي بيند كه در آينده براي او تعبير ميگردد اين در چارچوب خواص مادي نميگنجد لذا بايد انسان داراي بعد غير مادي باشد! اين نوع درك وابسته به روح جاودان است كه البته خود روح به چنين دركي منجر نگشته بلكه همان حس و مشاهده و تجربه و در نهايت قضاوت عقلي(مجازي( باعث گرديده كه از حوزه عقلي خارج شويم. چنين قضاوتي كه مذهبيون براي اثبات روح دارند به آساني رد ميشود بدين صورت كه اگر انسان داراي بعد غير مادي (روح) است و آن قادر است به آينده سفر كند و خبر بياورد كه در آينده چه اتفاقي ميافتد، پس اين آينده بايد ثابت باشد كه روح ميتواند آنرا ببيند يعني آينده از پيش تعيين شده و اگر چنين است اين چيزي نيست به جز جبرالهي و انسانها فقط عروسك خيمه شب بازي هستند و اگر اين آينده ثابت است، خدا هم كه از قبل ميدانسته چگونه ميتواند انسانها را بخاطر آينده و سرنوشت ثابت جزا و پاداش دهد! اين مخالف عدل الهي ست و كسي را هم براي اينكه مجبور است كاري انجام دهد و راهي جز آن ندارد مجازات نمی كنند بدين طريق معاد هم نفي ميشود. اينها ميخواهند بعد غير مادي را اثبات كنند ناخواسته عدل و معاد را هم نفي مي كنند