آنالیتیک

تحلیلی بر معارف از نوع سنتی اش

My Photo
Name:
Location: Iran

Monday, December 10, 2007

شریعتی در یک نگاه

كمتر كسي است كه علي شريعتي را نشناسد و يا حداقل اسم او را نشنيده باشد . علي شريعتي كه در بين هواخواهان زياد خود معروف به دكتر بوده يكي از پايه گذاران انقلاب سا ل 57 بوده است . اين مطلب را ميتوان از كتابهاي متعدد موجود و حساسيتي كه ساواك بر روي اين شخص داشت متوجه گرديد. به نظر من او يك مذهبي و در عين حال ضد مذهب عوام و آخوندیسم بود و از مذهب به ابتذال كشيده شده گريزان بود ولي كماكان به مذهب راستين (از ديدگاه خودش) معتقد بوده است. در اين نوشته به بررسی برخی از عقاید وی که در کتاب اسلام شناسي وجود دارد پرداخته می شود. كتاب اسلام شناسي چاپ طوس مشهد به سال 11/10/1347 بوده که براي اعتبار در مستند بودن اين كتاب در صفحه 588 مي نويسد : … در نقل حوادث سيره طبري و ابن هشام را متن قرار داده ام و هر جا اين دو ساكت بوده اند به منابع ديگر رجوع كرده ام و سعي كرده ام منابع فرعي نيز از كهن ترين و موثق ترين كتابها باشند از قبيل ابن سعد ديار بكري و غيره هر جا در سخن حقيقت و درستي با ظرافت و زيبايي ناسازگاري افتاده اند ، نخستين را بر مي گزيدم و دومي را قرباني آن مي كردم كه حقيقت از زيبايي ، زيباتر است ؟ شریعتی كه قلم نافذي دارد قادر است احساسات افراد را بنحوي بر انگيخته كند كه فرد ندانسته كاري را انجام دهد كه هيچگاه به آن فكر نكرده و همين احساسات نيز در سال 57 بسيار كار ساز بود
برخي وقايع تاريخي در كتاب :
مرگ زينب: و در اين سال زينب دختر پيغمبر زن ابي العاص بر اثر صدماتي كه در بازگشت از مكه ديده بود و مدتها از آن رنجور بود فوت كرد . پيغمبر در مرگ دخترش كه به خاطر او و دين او سعادت و سلامت خويش را فدا كرده بود چنان خشمگين شده بود كه دستور داد كساني را كه در راه مدينه بر شتر وي نيز زده بودند و او را چنان بر زمين افكنده بودند كه به سختي مصدوم شد و پس از يكسال رنج در گذشت هر جا ببينند به آتش بسوزانند ولي روز بعد اعلام كرد : كه لايحرق بالنار الارب النار و دستور داد به شمشير بكشند . ص 270-269 مسلمانان ياغي :اولين ثمرات غير منتظره اين قرارداد (حديبيه ) ببار أمد . قريش اسلام را به رسميت شناخته بود و محمد را بناچار رسما تحمل مي كرد و به او اجازه مي داد كه از سال ديگر با اين كه دشمن بتان است ، به زيارت كعبه بيايد ديگر آنكه اجازه دارد از راههاي كارواني و تجارتي استفاده كند و پيغمبر نيز در قبال آن از زدن كاروانها و بستن راهها خودداري كند . بنابراين ناچار راه ساحل را كه از مكه به سوي شام مي رفت را طبق قرارداد بايد آزاد مي گذاشت ص 246 –245 جريان عايشه : حتما جريان عايشه و مشكوك شدن پيامبر را مي دانيد كه علت دشمني عايشه با علي به غير از خصومت با فاطمه زن علي به اينجا نيز بر مي گردد . اين قسمت را نيز از كتاب نقل مي شود : … پيغمبر از منبر فرود آمد و به خانه ابوبكر رفت و علي ابن ابي طالب و اسامه بن زيد را پيغام داد آمدند تا با آنان مشورت كند . اسامه از عايشه ستايش كرد و گفت : اي رسول خدا تو از خانواده ات جز خير نمي داني و اين مسئله دروغ است و بي پايه – اما علي گفت : اي رسول خدا زن بسيار است و تو مي تواني به جاي او زن ديگري بگيري از كنيزش بپرس او بتو راستش را خواهد گفت پيغمبير بريره را خواست تا از او سوال كند ، علي برخواست در حالي كه او را به شدت كتك مي زد و مي گفت به رسول خدا راست بگو گفت : به خدا قسم جز خير نمي دانم و در عايشه عيبي نمي بينم ص 233 –232 راهزني : در جمادي الاولي زيدبن حارثه بدستور پيامبر بر كاروان نقره قريش كه از ساحل به شام مي رفت زد و با نقره بسيار و اسيراني چند كه ابوالعاص داماد پيغمبر نيز در آن ميان بود بر گشت . دحيه ابن كلبي با كالاهايي از روم بر مي گشت كه راهزني بنام هنيد از طائفه جزام كه مسلمان بودند در حمسي بر او زد و هر چه داشت برد . ص 225 زيدبن حارثه (پسر خوانده پيامبر ) با سپاهي به تنبه بني نزاره كه او را در سفر شام كه از جانب مسلمانان به تجارت رفته بود لخت كرده بودند ، رفت و سحر گاه بر آنان تاخت و ام قرفه ، ملكه آنان كه قريش شكست ناپذير مي دانست اسير كرد و به دو شتر بست و از ميانه نيمش كرد و سرش را در مدينه گرداند . ص 236 زيد ابن حارثه با سپاهي به مينا ، در مصر تاخت وبا اسيراني برگشت. صاحبان مادران و كودكان را جدا از هم ميفروختند. پيغمبر صداي شيون آنان را شنيد و دستور داد مادر وطفل را جز با هم نفروشند. ص 236 مقابله به مثل: اعراب بني عرينه مسلمان شدند و به مدينه آمدند اينان كه باديه نشيناني وحشي بودند، از قامت در شهر و هواي مدينه شكايت كردند. پيغمبر آنها را به سر گله شتران خود به باديه فرستاد . پس از چندي كه از شير شتران پيغمبر و هواي آزاد جان گرفتند ، دست و پاي شتران پيغمبر را بريدند و در چشمها يش خار فرو كردندو گله شتر را ربودند . كرزبن جابر با بيست تن مامور تعقيب آنان شد. پيغمبر دستور داد دست و پاي دزدان را بريدند و در حومه شهر دار زدند. ص 236 عمرو بن اميه ضمري از طرف پيغمبر مامور ترور ابو سفيان شده بود تا مقابله به مثل كرده باشد . وي يكي از تروريستهاي معروف جاهليت بود از اين رو تا وارد مكه شد او را شناختند ناچار بي آنكه كاري از پيش ببرد فرار كرد و به مدينه بازگشت و داستان را به پيامبر گفت و محمد خنديد. 237و236 قتل ابوجهل: ابن مسعود ميگويد : پا روي سينه اش گذاشته بودم تا سرش را جدا كنم ، گفت: بر قله صعبي بالا رفته اي اي گوسفند چران حقير . سرش را بريدم و آوردم پيش پيغمبر كه گفته بود چه كسي خبر ابوجهل را به من مياورد و آنرا در برابرش انداختم و گفتم اي رسول خدا اين سر دشمن رسول خدا ابوجهل و پيغمبر گفت : الله الذي لا اله غيره 158 گردن زدن: سپاه اسلام به اثيل رسيد . اسيران را از برابر پيغمبر گذراندند . پيامبر ناگهان نضر ابن حارث را ديد كسيكه در سيزده سال مكه از هيچ گونه رذالتي دريغ نكرده بود . محمد نگاهي به او كرد كه دانست نگاه مرگ است و رهايي نخواهد يافت . او كه اسير مقداد بود و مقداد انتظار داشت فاميل او وي را به قيمت خوبي بخرند به پيامبر گفت كه وي اسير من است و پيامبر برايش دعا كرد كه خدايا مقداد را با فضل خود از وي بي نياز كن . پيامبر گفت گردنش را بزن علي بيدرنگ حكم را اجرا كرد. سپاه به عرق الظبيه رسيد . فرمان داد تا عتبه ابن ابي معيد را گردن بزنند فرياد زد اي محمد براي جوانانم كي خواهد بود ؟ گفت آتش و علي بي درنگ حكم را اجرا كرد .163 مثله كردن : پيغمبر به سوي كشتگان احد رفت و بدنبال حمزه مي گشت كه او را يافت كه مثله اش كردند و گوشها و بينيش را بريده اند و شكمش را شكافته جگرش را برده اند و از شدت خشم عهد كرد كه اگر در جايي خدا مرا بر قريش چيره كرد سي مرد از مردان آنان را مثله خواهم كرد مسلمانان نيز كه بر حالت پيغمبر و كشته حمزه قهرمان وفادار خود اندوهگين بودند گفتند به خدا قسم اگر روزي بر آنان دست يافتيم آنان را چنان مثله كنيم كه تا كنون كسي از عرب نكرده باشد . فتح مكه : يكي از كساني كه دستور قتل او بعد از فتح مكه در هر حالتي صادر شده بود عبدالله ابن سعد ابن ابي سرح كه كاتب وحي بود و مرتد شد و به آنها گفت من هر گاه كه آيات را مي نوشتم آنها را تغيير مي دادم وي برادر رضاعي عثمان بود و به او پناه برد و عثمان او را نزد پيامبر آورد و برايش امان خواست. پيامبر كه خشمگين بود در پاسخ عثمان ساكت ماند و سكوتش طولاني شد و سپس گفت بسيار خوب . عثمان و عبدالله ابن سعد رفتند پيغمبر گفت : ساكت ماندم تا يكي از شما برخيزد و گردنش را بزند مردي از انصار گفت به من اشارت مي كردي و پيامبر گفت رسول خدا به كسي اشارت نمي كند براي كشتن 298 . ديگري عبدالله ابن خطل از تميم ، كه پيغمبر فرمان صدور قتل او را نيز در هر حالتي صادر كرده بود زماني او را با يكي از انصار به جمع آوري صدقات فرستانده بود و در آنجا كسي را كشته بود و بعد از آن مرتد شده بود و دو كنيز داشت كه هجويه هايي در باب پيامبر مي گفتند . پيغمبر دستور داده بود او را با دو كنيزش بكشند تا مسلمانان بدانند كه جرم خائن و جرم آنكه براي خائن خوش رقصي مي كند يكي است 298 . سريه خالد : پيامبر خالدبن وليد را از مكه به جنوب تهامه فرستاد تا بني جزيمه را به خدا بخواند و دستور داد از جنگ پرهيز كند خالد كه با اين قوم دشمني داشت با حربه اي آنان را خلع سلاح كرد و دستور داد تا شانه هاي آنان را بستند و به عنوان اسير بين خود تقسيم كردند . دستور قتل آنان را داد . بدويان اسيران خود را كشتند اما مهاجران و انصار نكشتند و اسيران را آزاد كردند خبر به پيغمبر كه رسيد به شدت خشمگين شد و دست به آسمان برداشت و گفت . خدايا از آنچه خالد كرد در نزد تو بيزاري مي جويم 312 . ازدواج : پيغمبر بعد از فتح مكه ، در مكه با مليكه دختر داود اليشه كه پدرش به هنگام ورود سپاه به مكه كشته شده بود ازدواج كرد . بعد از مدتي يكي از زنان پيامبر پيش او آمد گفت شرم نداري كه با مردي ازدواج مي كني كه پدرت را كشته است . دخترك ترسيد و پيامبر نيز از او چشم پوشيد 314. گفتگو با عايشه : پيامبر در آخرين روزهاي زندگي در خانه عايشه به او مي گويد : اي عايشه ، چه ضرري مي داشت كه تو پيش از من ميمردي و من بر جنازه ات حاضر مي شدم ، كفنت مي كردم ، بر تو نماز مي خواندم و خاكت مي كردم .عايشه بي درنگ پاسخ داد و بعد هم به خانه من بر مي گشتي و با يكي از زنهايت هم خوابي مي كردي پيغمبر خنديد 435. جريان دارو : در آخرين لحظات زندگي پيامبر اسما زن جعفر و خويشاونده ميمونه (آخرين زن پيامبر ) كه از مهاجران حبشه بود تركيب دارويي را بلد بود و براي پيامبر آن را ساخت و در حالت اغما به او خوراندند . پيامبر چون به هوش آمد و دانست كه بي اجازه وي زنان به او دارو خوراندند سخت خشمگين شد و بازخواست كرد همه به گردن عباس انداختند و عباس توضيح داد ترسيديم بيماري تو ذات الجنب باشد . از اين توضيح خشمش بيشتر شد و براي تنبيه آنان دستور داد هر كه در خانه حضور داشت به جز عباس از آن دارو بخورد ، ميمونه كه روزه داشت نيز مستثني نشد . به مواردي از تاريخ اسلام منقول از شريعتي پرداختيم حال به مواردي از توجيهات وي مي پردازيم . زينب دختر جهش : زينب كه زن زيدبن حارثه (پسر خوانده پيامبر ) مي باشد همان كسي است كه بعد از مرگ زيد پيامبر با او وصلت مي كند و اين كار را در صورتي انجام داد كه در نزد عربان امري قبيح بود . آياتي نيز در اين ارتباط براي توجيه كار پيامبر نازل شده است . حال ببينيم شريعتي چه مي گويد : زينب دختر زيباي جهش نواده دختري عبدالمطلب است و دختر عمه پيامبر زيد غلامي است كه از شام به اسارت گرفته اند و سرنوشت او را به خانه خديجه اورده است و خديجه او را به همسرش محمد هديه كرد . حارثه كه از اشراف شام بود در جستجوي فرزندش به مكه آمد و او را يافت و از مولاي وي خواست تا زيد را باز خرد و محمد پذيرفت ولي زيد نپذيرفت . محمد وي را آزاد كرد و فرزند خويش خواند از همه خواست كه وي را زيدابن محمد ابن عبدالله ابن عبدالمطلب بخوانند . پيامبر بر آن شد كه دختري از اشراف عرب را براي وي خواستگاري كند تا حقارت شخصي زيد را از بين برد پس چه كسي بهتر از زينب دختر عمه پيامبر هر چند كه عبدالله برادر زينب با اين كار مخالف بود ولي گفت : هر گاه خدا و رسولش بر حكمي امر كردند هيچ كس را در كار خويش اختياري نيست و هر كه نافرماني كند گمراه است . محمد مهريه زينب را خود پرداخت ولي زينب هيچ گاه از وي خوشنود نبود و مدام به پيامبر شكايت مي آورد و پيامبر هم زيد را به بردباري فرا مي خواند . يكبار پيامبر در عمق نگاه زينب رازي را خواند كه دلش را به يكباره خيره كرد(انگار كه شريعتي آنجا بوده و خود شاهد اتفاقات دروني پيامبر بوده ). آتش مرموزي كه درون زينب افتاده بود بر گونه هايش نشست و بي قراري قلبش را مي فشرد . پيامبر در مقابل اين عكس العمل سر به درون خويش فرو برد و باز گشت اما زينب به كجا برود(عشق آسماني از نوع عشق به پدر شوهر – نويسنده ) . وقتي زينب به خانه زيد باز گشت ديگر نمي توانست زيد را تحمل كند در نتيجه زيد به پيامبر گفت كه آن دو را از هم برهاند . (شريعتي مي خواهد با بزرگ جلوه دادن عشق زينب و محمد اين كار را توجيه كند در قسمتهايي از اين بخش چنان حرفهاي عاشقانه اي مي زند كه جاي تعجب است - نويسنده ). شريعتي مي نويسد : راه پنهاني عشق را نه تاريخ مي داند و نه تحقيق آن هم در دلي به عمق عظمت قدرت دل محمد كه نه دل شاعر غزل سرايي است كه همچون جنگ با اشاره نرم سر انگشت كوچك نگاهي و يا لبخندي به فغان آيد و … (به نظر مي رسد كه شريعتي در حال نوحه خواندن است ) جالب اين است كه از پيامبر نقل قول كرده مي گويد : هر كه در عشق گرفتار شود و آن را پنهان دارد و خويشتن داري كند ، بميرد بهشت بر او واجب است . وحي آسماني نيز كمك كرده و آيه زير را نازل كرد : (خدا پسر خواندگانتان را پسرانتان نگردانيده است اين سخني است كه شما در دهانتان داريد در حالي كه خدا حقيقت را مي گويد و راه را مي نمايد ) .با صدور مجوز آسماني زينب از دام ازدواج مصلحتي با زيد رها گرديد ولي محمد بيمناك است مردم چه خواهند گفت و محمد ترديد دارد كه اين كار را بكند . دوباره وحي آسماني به ياري او مي شتابد ( هنگامي كه به آنكه خدا به وي نيكي كرد و تو به وي نعمت بخشيدي مي گويي كه زنت را براي خويش نگه دار و از خدا بترس و تو درونت را پنهان مي كني آن چه را خدا آشكار كننده است و از مردم مي ترسي و خدا سزوار تر است به اينكه از او بترسي . هنگامي كه زيد را ديگر با او كاري نبود وي را به تو داديم تا بر مومنان درباره زنان و پسر خواندگانشان ، در آن حال كه آنان را با ايشان كاري نيست مشكلي نباشد و فرمان خدا انجام شده است . )
شريعتي مي گويد : من كه نه از آغاز تحقيق تعهدي داشتم محمد را از اين اتهام تبرئه كنم و نه تعصبي كه شان او را عجل از عشق بدانم ، در پايان بررسي حس مي كنم كه داستان زينب و محمد شور انگيز ترين تجلي روح رهبري است كه به خاطر حقيقت از حيثيت خود مي گذرد 514تا 526 . (در اين نكته كه حقيقت مورد نظر شريعتي (عشق ) ، يا هوس بازي بايد واقعا شك كرد البته از ديدگاه بي طرفانه نه از ديدگاه يك مسلمان كه نمي تواند چنين چيزي را در ارتباط با پيامبر خويش قبول كند نويسنده . ) شريعتي خود معترض بدين نكته مي باشد كه پيامبر زيد را به جنگي مي فرستد كه مي داند در آن برگشتي نيست . نتيجه گيري : علي شريعتي توجيحات زيبا و احساساتي پيرامون كردار پيامبر در اين كتاب دارد كه به يك نمونه اشاره شد . علي شريعتي يك مسلمان است و به قول هواخواهانش روشن فكر مسلمان او تاريخ اسلام را در اين كتاب به خوبي جمع آوري كرده است . منطقي به نظر نمي رسد كه وقايع را به دروغ نوشته باشد چون اصولا از منابع معتبري استفاده كرده است هر چند كه به مواردي از تاريخ اسلام نيز اشارت نداشته است همچون غرانيق كه اين خود بيانگر گلچين كردن مطالب مي باشد . علي شريعتي سعي بر مهم جلوه دادن و يا از اهميت انداختن مواردي دارد و با احساسات و بيان رساي خود اين كار را به خوبي انجام مي دهد . مشكل در آنجاست كه موارد را تفسير به راي مي كند و آن را به خورد ملت مي دهد . اينجانب شخصا بدين موضوع معترفم كه در بر انگيختن احساسات همچون وي نديده ام كه اين مطلب شايد از مذهبي و ملا بودن خانواده وي كه احتمالا با نوحه سرايي زياد در ارتباط بوده نشات مي گيرد .از نظر بر انگيختن احساسات مي توانم او را با هيتلر مقايسه كنم