آنالیتیک

تحلیلی بر معارف از نوع سنتی اش

My Photo
Name:
Location: Iran

Saturday, September 29, 2007

روح

در طي زمانهاي متمادي كه علما و دانشمندان براي زندگي بشر و مفهوم اصلي روح كاوشهايي كرده اند هيچ كدام كارائي همچون تجربيات روحي نداشته اند . شروع و مبدا اوليه تظاهرات روحي از آمريكا و در سال 1848 بوده است در اين سال كم كم زمزمه اين موضوع مابين مردم و طبقات مختلف شيوع يافت كه در برخي از خانه ها ارواحي رفت و آمد مي كنند . برخي از اشخاص كه خود در جريان اين حوادث بودند، ادعا ميكردند كه در خانه هايي بدوا صداهايي شنيده و يا مي ديدند كه ميز و نيمكت و يا ساير اشياء به خودي خود حركت كرده و جابجا مي شوند . يكي از اشخاصي كه ناظر اين جريان بوده سعي در ارتباط بر قرار كردن با آنها مي كند پس به وسيله الفبايي قراردادي كه به وسيله ضربه هاي بر روي يك ميز نواخته مي شد شروع به گفتگو با ارواح نمود . در اولين مراحل اين شخص با نظارت چند تن شاهد مطمئن با روحي صحبت نموده و اطلاعاتي كسب كرده بدين قرار: من روح شخصي هستم از اهالي همين شهر و اطلاعاتي تكميلي . كم كم تظاهرات روحي زياد گشته و اشخاص مختلف مي كوشيدند تا با شيوه هاي سهل تر در انظار شهود ، اين كار را انجام دهند .
اين ماجرا دو دستگي عجيبي را بين مردم بوجود آورد عده اي كه شاهد اين مطلب بودند موافق، و عده اي هم از لحاظ علمي اين موضوع را مردود مي دانستند و بانيان آن را شياد مي ناميدند . بر اثر اين هياهو ذهن برخي دانشمندان متوجه اين موضوع گرديد و براي تحقيق در جلساتي از اين قبيل شركت كردند . نتيجه اين امر گرويدن دو تن از دانشمندان برجسته آمريكايي به نام پروسفور روبرت هير استاد دانشگاه پنسيلوانيا و روبرت ديل اون دانشمند و نويسنده نامي بطرفداران احضار روح گرديد .
در سالهاي 1850 تا 1877 اولين كتاب در باره احضار روح (S piritism) بوسيله دانشمندي به نام ادمون و كمي بعد كتابي به وسيله روبرت اون به رشته تحرير درآمد .
در آن سالها گرايش به اسپريتيسم مخصوصا در بين دانشگاهيان ، شدت يافت و اغلب همگي صحت موضوع را تائيد مي كردند . در اين مجالس اغلب از واسطه – مديوم مشهوري به نام دوشيزه پير استفاده مي گرديد .
پروفسور ديس لوپ مي گويد : با اين آزمايشها و مسائل علمي كه من خود ناظر و شاهد بر آنم چگونه ميتوانم وجود روح جاويد و زندگي ديگر را انكار كنم ؟
اسپريتيسم در حيطه علم
اين مسائل و آشوبها تنها در قاره آمريكا پا بر جا نماند بلكه در تمامي جهان پراكنده گشت و موافقين و مخالفيني پيدا كرد كه اكثر آنها از اساتيد دانشگاه و علما بودند . اعتقاد به ارواح و احضار آن كم كم صورت علمي به خود گرفت و از جوامع عمومي به آزمايشگاهاي دانشمندان راه يافت .
در سال 1869 در لندن مجمعي مامور بررسي در باره اسپريتيسم گشتند تا به وسيله تحقيقات علمي صحت و سقم موضوع را به انجمن علمي گزارش دهند .
در بين گروه رسيدگي ، افرادي مثل هنري لوئيس فيزيولوژيست مشهور و جان لوبوك دانشمند و عضو انجمن علمي لندن و … نيز حضور داشته و مامور نظارت بودند . اين هيات پس از دو سال تحقيق راي خود را مبني بر صحت مطلب به انجمن علمي تقديم كرد . از ديگر كسان عضو گروه تحقيق مي توان به الفرد روسل والاس دانشمند بزرگ و همكار داروين اشاره كرد اين دانشمند كه داراي تفكر مادي بود بعد از شركت در اين جلسات يكي از معتقدين اسپريتيسم گشت . كارهاي انجمن كاوشهاي روحي را در انگلستان نبايد از نظر دور داشت . در اين انجمن صدها دانشمند بنام آن روزگارها عضويت داشته اند و هر ساله گزارشي در رابطه با موضوعات روحي به صورت سالنامه چاپ مي گردد . از نكات ديگر قابل تامل اين جلسات عكس العمل حيوانات به هنگام احضار روح مي باشد . پس از انگلستان ، ايتاليا كانون روحيون گشت و پروفسور لمبروزو، جزو اولين كساني بود كه با اين مطلب به مخالفت برخواست و آن را شيادي ناميد . ليكن پس از شركت در چند جلسه و آزمايشات متعدد كه در حضورعده اي از اساتيد معروف دانشگاههابه عمل آمد،صحت اين تظاهرات روحي را تأييد و از مبلغين آن گرديد.
دامنه گروندگان اسپريتيسم روز به روز گسترش مي يافت وبه همان نسبت اصول سخت علمي براي جلوگيري از نيرنگ احتمالي مديوم ها مرعي مي گشت.
موارد متعدد و افراد بي شماري را مي توان نام برد كه همگي صاحب علم بودند و به اسپريتيسم روي آوردند و حتي كتابهايي در تاييد اين مطلب نوشتند . بطور كلي از نظر روحيون و گروندگان اسپريتيسم انسان گذشته از جسم مادي خود كه پس از مرگ متلاشي مي گردد ، داراي يك جسم آسماني نيز هست كه پس از مرگ به زندگي خود ادامه مي دهد . همين جسم آسماني قادر است با تمركز بر روي عناصري مادي و جسمي يك فرد زنده مثل مديومها تجسم پيدا كرده و ظاهر گردد .
تلقين ونيرنگ :
پروفسور داستر و دكتر بونيسين و دكتر گوستاو لوبون و بسياري ديگر از دانشمندان براي پي بردن به راز اساسي و چگونگي تجسم تصوري اشياء مطالعات و تحقيقات فراواني به عمل آورده اند . ثمر اين پژوهشها بر خلاف نظر روحيون مي باشد . اينان مي گويند اصولا موضوع روح مادي و غير مادي يا به طور كلي زندگي ديگر صحت نداشته و ندارد منتها در اين گونه اعمال و آزمايشها كه به وسيله روحيون و مديومها انجام مي گيرد ، دو عامل مهم تاثير دارد يكي تلقين و ديگري تر دستي و نيرنگ . روحيون خود عامل تلقين را قبول كرده و انكار ناپذيري آن را مي پذيرند ليكن نه در تمام موارد . تلقين ناشي از تاثيرپذيري خود انسان است ودر اكثر موارد تحت القائات مديومها به افراد اين تلقينها تبديل به باورميگردد..نمونه اي از اين تلقينات را ميتوانيم بر روي پروفسور لمبروزو مشاهده كنيم كه موضوع احضار روح مادر او بوده است . در آن جلسه مديوم( اوراپيا) واسطه مشهور بوده است و در حين آزمايش به لمبروزو مي گويد : حال مي خواهم وسيله ارتباط تو و مادرت شوم و او را به تو نشان دهم اما به اين شرط كه تمامي افكار خود را كاملا متوجه به اين موضوع سازي .
آزمايشهايي ديگر نيز براي صحت روحيون صورت گرفت كه شيادي آنها كشف گرديد از آن جمله اعمال اناورت در لندن و اوزاپيا . لوبن اين مورد را تذكر مي دهد كه راز پيشرفت مديومها در شهر هاي مختلف بستگي به روحيه اشخاص و روحيه مردم آن كشور دارد . و به طور كلي مردمي كه در اين جلسات شركت مي كنند اگر اعتقاد و يا شك به وجود روح داشته باشند واسطه مي تواند كاري انجام دهد در غير اينصورت چون نفوذ تلقين منتفي مي گردد واسطه قادر به انجام كاري نمي باشد .
در تمامي ادوار افرادي بودند كه بيماريهاي روحي را خارج از قلمرو طب اعلام نموده اند.اين از آنجا ناشي مي گردد كه تفكر ثنويت براي وجود انساني قائل بوده اند و به شكلي مطلق روح و جسم را از يكديگر جدا ميدانسته اند و براي امراض جسماني طب و براي امراض روحي ايمان ،تلقين،حس مذهبي،و امثال اينها را موثر پنداشته اند. در هر صورت طرح كلي و اساسي مشترك براي درمان روحي بر پايه تلقين استوار است. ولي تلقين در اغلب موارد به شيوه هاي مختلف با عقيده و افكار مبتدع آن بستگي دارد .
هيپنوتيسم و خواب مصنوعي نيز در اثر سير تكميلي القائات بوجود آمده اند و فرويد نيز بر همين اساس پالايش رواني را ابداع كرد

Saturday, September 22, 2007

یک تحلیل

افسوس آن زمان كه بايد دوست بداريم كو تاهی می كنيم. آن زمان كه دوستمان دارند لجبازی می كنيم و بعد ........... براي آنچه از دست رفته آه میكشيم
يه آدم باحال ميگه: اگه يه كم فكر كني مي‌بيني زندگي ارزش زنده بودن رو نداره. اگه يه كم بيشتر فكر كني مي‌بيني زندگي ارزش مردن رو هم نداره. اما اگه خيلي فكر كني مي‌بيني مردن و زنده بودن ارزش فكر كردن رو نداره. هميشه يادت باشه چيزي كه امروز داري شايد آرزوي ديروزت بوده و بزرگترين آرزوي فردات باشه پس هميشه سعي كن قدر چيزي كه امروز داري رو خوب بدوني5
غم ! اين يگانه معشوق بيچون و چراي دل!!! عظمت هر دلي به اندازه غميه که توشه، شايد، بايد اين حقيقت سنگين را پذيرفت که غم با تمامه تلخيي که داره هرچي بزرگتره، شيرين تره و زيباتر
گرچه غم از دست دادن فرصت هاي گذشته يک واقعيته اما شنيدم کسي ميگفت: " واقعيت اون چيزيه که هست ولي نبايد باشه اما حقيقت اون چيزيه که بايد باشه اما نيست" پس درک واقعيت، و کسب تجربه از گذشتهاي از دست رفته از تکرار چيزهايي جلو گيري ميکنه، که نبودشون اميد عشق رو، اميد دوباره بودنو، اميد جاودانه بودنو، اميد اميدواربودنو، دوباره به ادم ميده0

Friday, September 21, 2007

volter


داستاني از ديكسيونر ولتر
بابي كوهي

در عهد امپراطوري ((آركاديوس)) ، مدرس حكمت الهي در قسطنطنيه ((لوگوماخوس)) ، به سرزمين ((سكا)) رفت و در پاي كوه قفقاز در دشتهاي حاصلخيز ((زفيريم)) اقامت گزيد . در آن دوران پير سالخورده نيكوكاري از مردم آن سرزمين بنام ((دين داك)) در اطاق وسيعي كه ميان آغل گوسفندان و انبار بزرگ آذوقه خود ساخته بود ، با زن و پنج پسر و پنج دختر و بستگان و ملازمان خويش ، پس از صرف طعام مختصري ، بزانو در آمده ، همگي بحمد و ثناي پروردگار مشغول بودند .
لوگوماخوس باو گفت : اي مرد بت پرست به چه كاري مشغولي ؟
دين داك جواب داد : من بت پرست نيستم .
لوگو گفت : در صورتي كه سكايي هستي و يوناني نيستي بايد بت پرست باشي. بگو ببينم بزبان سكايي چه مي گفتي؟
مرد سكايي جواب داد : همه زبانها در گوش پروردگار آشناست من و كسانم او را ستايش مي كرديم .
مدرس حكمت الهي گفت : اين ديگر خيلي عجيب است كه يك خانواده سكايي خدا را ستايش كند ، بدون اينكه از ما تعليم گرفته باشد .
سپس با دين داك به مباحثه پرداخت . زيرا كه او كمي بزبان سكايي آشنا بود و مرد سكايي هم تا حدودي يوناني مي دانست . شرح مباحثه آن دو در يكي از نسخ خطي قسطنطنيه موجود است .
لوگوماخوس - خوب تو اگر شرعيات مي داني بگو ببينم چرا بايد خدا را پرستيد ؟
دين داك - براي اينكه همه چيز ما از اوست و پرستيدنش واجب است .
لوگو - اين جواب از مردي وحشي مثل تو بعيد نيست خوب از خدا چه توقعي داري ؟
دين داك - از مرحمتهاي خدا تشكر مي كنم . حتي از آن جهت كه گاهگاه مرا با آلام و مشقاتي مي آزمايد ، سپاسگزار وي هستم . اما هرگز از وي توقعي ندارم . زيرا كه او خود به نيازمنديهاي ما واقف است . بعلاوه از اين مي ترسم كه اگر از او تمناي آفتاب كنم ، همسايه من خواهش باران كرده باشد .
لوگو- عجب ! حدس مي زدم جوابهاي احمقانه خواهد داد ! بهتر است كه از مسائل عاليتر بحث كنيم . خوب وحشي بگو ببينم از كجا مي داني كه خدايي وجود دارد ؟ –
دين داك - تمام كائنات مي گويد كه خدايي وجود دارد .
لوگو - اين كافي نيست . درباره خدا چه عقيده اي داري ؟
دين داك - معتقدم اوپروردگار و فرمانرواي من است . اگر خوبي كنم مرا پاداش مي دهد واگر بدي كنم كيفر مي دهد.
لوگو- اينها كه سخنان پيش پا افتاده ايست ! وارد بحث اساسي بشويم . بگو ببينم خدا غير متناهي يا جوهر است؟
دين داك - مقصود شما را نمي فهميم .
لوگو- حيوان نفهم مي پرسم خدا در يك مكان مخصوص است ، يا لامكان است يا همه جا حاضر است ؟
دين داك - در اين باب چيزي نمي دانم .
لوگو- ابله . آيا خداوند مي توانسته آنچه را كه اكنون هست را از هيچ بوجود آورده باشد ، و اينكه به اراده او يك چوب دستي دو سر نداشته باشد ؟ بعقيده تو خدا ، آينده را در آينده مي بيند يا حال ؟
دين داك - من هرگز در اينگونه مسائل انديشه نكرده ام .
لوگو- چه مرد كند ذهني! ناچار بايد موافق فهم تو سخن گفت ... رفيق ، بگو ببينم ماده مي تواند ازلي باشد ؟
دين داك - براي من چه تفاوت مي كند كه ازلي باشد يا نباشد من كه خود تا ابد زنده نخواهم ماند . خدا هميشه بر من حاكم است و چون بمن قوه ادراك صواب و صلاح اعطا فرموده ، بايد از او اطاعت كنم .هرگز هم ميل ندارم كه فيلسوف باشم . دلم مي خواهد انسان باشم .
لوگو - مباحثه با اين مرد كار دشواري است . بايد قدم به قدم جلو رفت... بگو ببينم خدا چيست ؟
دين داك - فرمانرواي من ، صاحب اختيار من ، پدر من .
لوگو - مقصودم اين نبود . مي پرسم ذات خدا چگونه است ؟
دين داك - ذاتش اينست كه قادر و مهربان باشد .
لوگو - ولي آخر جسم است يا روح ؟
دين داك - چرا توقع داريد من از حقيقت ذات خدا آگاه باشم ؟
لوگو - يعني تو نمي داني روح چيست ؟
دين داك - ابدا! شناخت روح به چه درد من مي خورد ؟ آيا اگر به ماهيت روح پي ببرم ، با انصافتر مي شوم ؟شوهري نيكوتر ، يا پدر و كارفرما و همشهري بهتري خواهم شد ؟
لوگو - بايد قطعا بتو بياموزم كه روح چيست . روح ، روح ، روح .... اين بحث بماند براي دفعه ديگر ....
دين داك - مي ترسم مجهولات شما هم بيش از معلومات شما درباره روح باشد .اجازه بفرماييد منهم سئوالي از شما بپرسم . چندي پيش به يكي از كليساهاي شما رفته بودم . براي چه در كليساي خود صورت خدا را با ريش دراز كشيده بوديد ؟
لوگو - فهم اين مسئله آسان نيست و احتياج به تعليمات مقدماتي دارد .
دين داك - پيش از اينكه از تعليمات شما بهره برم ، بگذاريد واقعه اي را كه در يكي از اين روزها برايم روي داد ، نقل كنم . يك روز در انتهاي باغ خود ، اطاق كوچكي مي ساختم . شنيدم موشي با زنبوري مباحثه مي كرد . موش مي گفت : ((عجب عمارت زيبايي است بايد كار موش توانگري باشد ؟))
زنبور جواب داد : ((شوخي مي كني . اين عمارت را قطعا زنبور با هوش و ذكاوتي ساخته است )).
از آن روز تصميم گرفتم كه در هيچ مسئله اي جدال نكنم .

شریعتی


تاريخ اسلام به نقل از شريعتي
نويسنده : بابي كوهي
كمتر كسي است كه علي شريعتي را نشناسد و يا حداقل اسم او را نشنيده باشد . علي شريعتي كه در بين هواخواهان زياد خود معروف به دكتر ميباشد،يكي از پايه گذاران انقلاب سا ل 57 بوده است . اين مطلب را ميتوان از كتابهاي متعددي كه موجود است و حساسيتي كه ساواك بر روي اين شخص داشت متوجه گرديد.
به نظر اين جانب او يك مذهبي و در عين حال ضد مذهب عوام بود و از مذهبي كه به ابتذال كشيده شودگريزان بوده ولي كماكان به مذهب راستين (از ديدگاه خودش) معتقد بوده است. در اين مقال با استفاده از يكي از كتابهاي او (اسلام شناسي) به دنبال دو هدف عمده هستيم . اول شناخت اسلام و وقايع مكتوب در اين كتاب ، دوم بعضي توجيهات علي شريعتي پيرامون وقايع رخداده و مكتوب در اين كتاب . از علي شريعتي دو كتاب اسلام شناسي موجود مي باشد ولي كتاب مد نظر ما اسلام شناسي درسهاي دانشگاه مشهد مي باشد كه چاپ طوس مشهد به سال 11/10/1347 مي باشد . وي براي اعتبار در مستند بودن اين كتاب در صفحه 588 مي نويسد : … در نقل حوادث سيره طبري و ابن هشام را متن قرار داده ام و هر جا اين دو ساكت بوده اند به منابع ديگر رجوع كرده ام و سعي كرده ام منابع فرعي نيز از كهن ترين و موثق ترين كتابها باشند از قبيل ابن سعد ديار بكري و غيره هر جا در سخن حقيقت و درستي با ظرافت و زيبايي ناسازگاري افتاده اند ، نخستين را بر مي گزيدم و دومي را قرباني آن مي كردم كه حقيقت از زيبايي ، زيباتر است ؟
او كه قلم نافذي دارد قادر است احساسات افراد را بنحوي بر انگيخته كند كه فرد ندانسته كاري را انجام دهد كه هيچگاه بدان فكر نكرده و همين احساسات نيز در سال 57 بسيار كار ساز بود .

برخي وقايع تاريخي در كتاب :

مرگ زينب :
و در اين سال زينب دختر پيغمبر زن ابي العاص بر اثر صدماتي كه در بازگشت از مكه ديده بود و مدتها از آن رنجور بود فوت كرد . پيغمبر در مرگ دخترش كه به خاطر او و دين او سعادت و سلامت خويش را فدا كرده بود چنان خشمگين شده بود كه دستور داد كساني را كه در راه مدينه بر شتر وي نيز زده بودند و او را چنان بر زمين افكنده بودند كه به سختي مصدوم شد و پس از يكسال رنج در گذشت هر جا ببينند به آتش بسوزانند ولي روز بعد اعلام كرد : كه لايحرق بالنار الارب النار و دستور داد به شمشير بكشند . ص 270-269

مسلمانان ياغي:
اولين ثمرات غير منتظره اين قرارداد (حديبيه ) ببار أمد . قريش اسلام را به رسميت شناخته بود و محمد را بناچار رسما تحمل مي كرد و به او اجازه مي داد كه از سال ديگر با اين كه دشمن بتان است ، به زيارت كعبه بيايد ديگر آنكه اجازه دارد از راههاي كارواني و تجارتي استفاده كند و پيغمبر نيز در قبال آن از زدن كاروانها و بستن راهها خودداري كند . بنابراين ناچار راه ساحل را كه از مكه به سوي شام مي رفت را طبق قرارداد بايد آزاد مي گذاشت ص 246 –245

جريان عايشه :
حتما جريان عايشه و مشكوك شدن پيامبر را مي دانيد كه علت دشمني عايشه با علي به غير از خصومت با فاطمه زن علي به اينجا نيز بر مي گردد . اين قسمت را نيز از كتاب نقل مي شود : … پيغمبر از منبر فرود آمد و به خانه ابوبكر رفت و علي ابن ابي طالب و اسامه بن زيد را پيغام داد آمدند تا با آنان مشورت كند .
اسامه از عايشه ستايش كرد و گفت : اي رسول خدا تو از خانواده ات جز خير نمي داني و اين مسئله دروغ است و بي پايه – اما علي گفت : اي رسول خدا زن بسيار است و تو مي تواني به جاي او زن ديگري بگيري از كنيزش بپرس او بتو راستش را خواهد گفت پيغمبير بريره را خواست تا از او سوال كند ، علي برخواست در حالي كه او را به شدت كتك مي زد و مي گفت به رسول خدا راست بگو گفت : به خدا قسم جز خير نمي دانم و در عايشه عيبي نمي بينم ص 233 –232

راهزني :
در جمادي الاولي زيدبن حارثه بدستور پيامبر بر كاروان نقره قريش كه از ساحل به شام مي رفت زد و با نقره بسيار و اسيراني چند كه ابوالعاص داماد پيغمبر نيز در آن ميان بود بر گشت .
دحيه ابن كلبي با كالاهايي از روم بر مي گشت كه راهزني بنام هنيد از طائفه جزام كه مسلمان بودند در حمسي بر او زد و هر چه داشت برد . ص 225
زيدبن حارثه (پسر خوانده پيامبر ) با سپاهي به تنبه بني نزاره كه او را در سفر شام كه از جانب مسلمانان به تجارت رفته بود لخت كرده بودند ، رفت و سحر گاه بر آنان تاخت و ام قرفه ، ملكه آنان كه قريش شكست ناپذير مي دانست اسير كرد و به دو شتر بست و از ميانه نيمش كرد و سرش را در مدينه گرداند . ص 236
زيد ابن حارثه با سپاهي به مينا ، در مصر تاخت وبا اسيراني برگشت. صاحبان مادران و كودكان را جدا از هم ميفروختند. پيغمبر صداي شيون آنان را شنيد و دستور داد مادر وطفل را جز با هم نفروشند. ص 236


مقابله به مثل:
اعراب بني عرينه مسلمان شدند و به مدينه آمدند اينان كه باديه نشيناني وحشي بودند، از قامت در شهر و هواي مدينه شكايت كردند. پيغمبر آنها را به سر گله شتران خود به باديه فرستاد . پس از چندي كه از شير شتران پيغمبر و هواي آزاد جان گرفتند ، دست و پاي شتران پيغمبر را بريدند و در چشمها يش خار فرو كردندو گله شتر را ربودند . كرزبن جابر با بيست تن مامور تعقيب آنان شد. پيغمبر دستور داد دست و پاي دزدان را بريدند و در حومه شهر دار زدند. ص 236
عمرو بن اميه ضمري از طرف پيغمبر مامور ترور ابو سفيان شده بود تا مقابله به مثل كرده باشد . وي يكي از تروريستهاي معروف جاهليت بود از اين رو تا وارد مكه شد او را شناختند ناچار بي آنكه كاري از پيش ببرد فرار كرد و به مدينه بازگشت و داستان را به پيامبر گفت و محمد خنديد. 237و236

قتل ابوجهل:
ابن مسعود ميگويد : پا روي سينه اش گذاشته بودم تا سرش را جدا كنم ، گفت: بر قله صعبي بالا رفته اي اي گوسفند چران حقير . سرش را بريدم و آوردم پيش پيغمبر كه گفته بود چه كسي خبر ابوجهل را به من مياورد و آنرا در برابرش انداختم و گفتم اي رسول خدا اين سر دشمن رسول خدا ابوجهل و پيغمبر گفت : الله الذي لا اله غيره 158

گردن زدن:
سپاه اسلام به اثيل رسيد . اسيران را از برابر پيغمبر گذراندند . پيامبر ناگهان نضر ابن حارث را ديد كسيكه در سيزده سال مكه از هيچ گونه رذالتي دريغ نكرده بود . محمد نگاهي به او كرد كه دانست نگاه مرگ است و رهايي نخواهد يافت . او كه اسير مقداد بود و مقداد انتظار داشت فاميل او وي را به قيمت خوبي بخرند به پيامبر گفت كه وي اسير من است و پيامبر برايش دعا كرد كه خدايا مقداد را با فضل خود از وي بي نياز كن . پيامبر گفت گردنش را بزن علي بيدرنگ حكم را اجرا كرد.
سپاه به عرق الظبيه رسيد . فرمان داد تا عتبه ابن ابي معيد را گردن بزنند فرياد زد اي محمد براي جوانانم كي خواهد بود ؟ گفت آتش و علي بي درنگ حكم را اجرا كرد .163

مثله كردن :
پيغمبر به سوي كشتگان احد رفت و بدنبال حمزه مي گشت كه او را يافت كه مثله اش كردند و گوشها و بينيش را بريده اند و شكمش را شكافته جگرش را برده اند و از شدت خشم عهد كرد كه اگر در جايي خدا مرا بر قريش چيره كرد سي مرد از مردان آنان را مثله خواهم كرد مسلمانان نيز كه بر حالت پيغمبر و كشته حمزه قهرمان وفادار خود اندوهگين بودند گفتند به خدا قسم اگر روزي بر آنان دست يافتيم آنان را چنان مثله كنيم كه تا كنون كسي از عرب نكرده باشد .

فتح مكه :
يكي از كساني كه دستور قتل او بعد از فتح مكه در هر حالتي صادر شده بود عبدالله ابن سعد ابن ابي سرح كه كاتب وحي بود و مرتد شد و به آنها گفت من هر گاه كه آيات را مي نوشتم آنها را تغيير مي دادم وي برادر رضاعي عثمان بود و به او پناه برد و عثمان او را نزد پيامبر آورد و برايش امان خواست.
پيامبر كه خشمگين بود در پاسخ عثمان ساكت ماند و سكوتش طولاني شد و سپس گفت بسيار خوب . عثمان و عبدالله ابن سعد رفتند پيغمبر گفت : ساكت ماندم تا يكي از شما برخيزد و گردنش را بزند مردي از انصار گفت به من اشارت مي كردي و پيامبر گفت رسول خدا به كسي اشارت نمي كند براي كشتن 298 .
ديگري عبدالله ابن خطل از تميم ، كه پيغمبر فرمان صدور قتل او را نيز در هر حالتي صادر كرده بود زماني او را با يكي از انصار به جمع آوري صدقات فرستانده بود و در آنجا كسي را كشته بود و بعد از آن مرتد شده بود و دو كنيز داشت كه هجويه هايي در باب پيامبر مي گفتند . پيغمبر دستور داده بود او را با دو كنيزش بكشند تا مسلمانان بدانند كه جرم خائن و جرم آنكه براي خائن خوش رقصي مي كند يكي است 298 .

سريه خالد :
پيامبر خالدبن وليد را از مكه به جنوب تهامه فرستاد تا بني جزيمه را به خدا بخواند و دستور داد از جنگ پرهيز كند خالد كه با اين قوم دشمني داشت با حربه اي آنان را خلع سلاح كرد و دستور داد تا شانه هاي آنان را بستند و به عنوان اسير بين خود تقسيم كردند . دستور قتل آنان را داد . بدويان اسيران خود را كشتند اما مهاجران و انصار نكشتند و اسيران را آزاد كردند خبر به پيغمبر كه رسيد به شدت خشمگين شد و دست به آسمان برداشت و گفت . خدايا از آنچه خالد كرد در نزد تو بيزاري مي جويم 312 .

ازدواج :
پيغمبر بعد از فتح مكه ، در مكه با مليكه دختر داود اليشه كه پدرش به هنگام ورود سپاه به مكه كشته شده بود ازدواج كرد . بعد از مدتي يكي از زنان پيامبر پيش او آمد گفت شرم نداري كه با مردي ازدواج مي كني كه پدرت را كشته است . دخترك ترسيد و پيامبر نيز از او چشم پوشيد 314.
گفتگو با عايشه :
پيامبر در آخرين روزهاي زندگي در خانه عايشه به او مي گويد : اي عايشه ، چه ضرري مي داشت كه تو پيش از من ميمردي و من بر جنازه ات حاضر مي شدم ، كفنت مي كردم ، بر تو نماز مي خواندم و خاكت مي كردم .عايشه بي درنگ پاسخ داد و بعد هم به خانه من بر مي گشتي و با يكي از زنهايت هم خوابي مي كردي پيغمبر خنديد 435.


جريان دارو :
در آخرين لحظات زندگي پيامبر اسما زن جعفر و خويشاونده ميمونه (آخرين زن پيامبر ) كه از مهاجران حبشه بود تركيب دارويي را بلد بود و براي پيامبر آن را ساخت و در حالت اغما به او خوراندند . پيامبر چون به هوش آمد و دانست كه بي اجازه وي زنان به او دارو خوراندند سخت خشمگين شد و بازخواست كرد همه به گردن عباس انداختند و عباس توضيح داد ترسيديم بيماري تو ذات الجنب باشد . از اين توضيح خشمش بيشتر شد و براي تنبيه آنان دستور داد هر كه در خانه حضور داشت به جز عباس از آن دارو بخورد ، ميمونه كه روزه داشت نيز مستثني نشد .


به مواردي از تاريخ اسلام منقول از شريعتي پرداختيم حال به مواردي از توجيهات وي مي پردازيم .

زينب دختر جهش :
زينب كه زن زيدبن حارثه (پسر خوانده پيامبر ) مي باشد همان كسي است كه بعد از مرگ زيد پيامبر با او وصلت مي كند و اين كار را در صورتي انجام داد كه در نزد عربان امري قبيح بود .
آياتي نيز در اين ارتباط براي توجيه كار پيامبر نازل شده است .
حال ببينيم شريعتي چه مي گويد :
زينب دختر زيباي جهش نواده دختري عبدالمطلب است و دختر عمه پيامبر زيد غلامي است كه از شام به اسارت گرفته اند و سرنوشت او را به خانه خديجه اورده است و خديجه او را به همسرش محمد هديه كرد . حارثه كه از اشراف شام بود در جستجوي فرزندش به مكه آمد و او را يافت و از مولاي وي خواست تا زيد را باز خرد و محمد پذيرفت ولي زيد نپذيرفت . محمد وي را آزاد كرد و فرزند خويش خواند از همه خواست كه وي را زيدابن محمد ابن عبدالله ابن عبدالمطلب بخوانند .
پيامبر بر آن شد كه دختري از اشراف عرب را براي وي خواستگاري كند تا حقارت شخصي زيد را از بين برد پس چه كسي بهتر از زينب دختر عمه پيامبر هر چند كه عبدالله برادر زينب با اين كار مخالف بود ولي گفت : هر گاه خدا و رسولش بر حكمي امر كردند هيچ كس را در كار خويش اختياري نيست و هر كه نافرماني كند گمراه است .
محمد مهريه زينب را خود پرداخت ولي زينب هيچ گاه از وي خوشنود نبود و مدام به پيامبر شكايت مي آورد و پيامبر هم زيد را به بردباري فرا مي خواند . يكبار پيامبر در عمق نگاه زينب رازي را خواند كه دلش را به يكباره خيره كرد(انگار كه شريعتي آنجا بوده و خود شاهد اتفاقات دروني پيامبر بوده ).
آتش مرموزي كه درون زينب افتاده بود بر گونه هايش نشست و بي قراري قلبش را مي فشرد . پيامبر در مقابل اين عكس العمل سر به درون خويش فرو برد و باز گشت اما زينب به كجا برود(عشق آسماني از نوع عشق به پدر شوهر – نويسنده ) . وقتي زينب به خانه زيد باز گشت ديگر نمي توانست زيد را تحمل كند در نتيجه زيد به پيامبر گفت كه آن دو را از هم برهاند . (شريعتي مي خواهد با بزرگ جلوه دادن عشق زينب و محمد اين كار را توجيه كند در قسمتهايي از اين بخش چنان حرفهاي عاشقانه اي مي زند كه جاي تعجب است - نويسنده ).
شريعتي مي نويسد : راه پنهاني عشق را نه تاريخ مي داند و نه تحقيق آن هم در دلي به عمق عظمت قدرت دل محمد كه نه دل شاعر غزل سرايي است كه همچون جنگ با اشاره نرم سر انگشت كوچك نگاهي و يا لبخندي به فغان آيد و … (به نظر مي رسد كه شريعتي در حال نوحه خواندن است )
جالب اين است كه از پيامبر نقل قول كرده مي گويد : هر كه در عشق گرفتار شود و آن را پنهان دارد و خويشتن داري كند ، بميرد بهشت بر او واجب است .
وحي آسماني نيز كمك كرده و آيه زير را نازل كرد : (خدا پسر خواندگانتان را پسرانتان نگردانيده است اين سخني است كه شما در دهانتان داريد در حالي كه خدا حقيقت را مي گويد و راه را مي نمايد ) .با صدور مجوز آسماني زينب از دام ازدواج مصلحتي با زيد رها گرديد ولي محمد بيمناك است مردم چه خواهند گفت و محمد ترديد دارد كه اين كار را بكند . دوباره وحي آسماني به ياري او مي شتابد ( هنگامي كه به آنكه خدا به وي نيكي كرد و تو به وي نعمت بخشيدي مي گويي كه زنت را براي خويش نگه دار و از خدا بترس و تو درونت را پنهان مي كني آن چه را خدا آشكار كننده است و از مردم مي ترسي و خدا سزوار تر است به اينكه از او بترسي . هنگامي كه زيد را ديگر با او كاري نبود وي را به تو داديم تا بر مومنان درباره زنان و پسر خواندگانشان ، در آن حال كه آنان را با ايشان كاري نيست مشكلي نباشد و فرمان خدا انجام شده است . )
شريعتي مي گويد : من كه نه از آغاز تحقيق تعهدي داشتم محمد را از اين اتهام تبرئه كنم و نه تعصبي كه شان او را عجل از عشق بدانم ، در پايان بررسي حس مي كنم كه داستان زينب و محمد شور انگيز ترين تجلي روح رهبري است كه به خاطر حقيقت از حيثيت خود مي گذرد 514تا 526 .
(در اين نكته كه حقيقت مورد نظر شريعتي (عشق ) ، يا هوس بازي بايد واقعا شك كرد البته از ديدگاه بي طرفانه نه از ديدگاه يك مسلمان كه نمي تواند چنين چيزي را در ارتباط با پيامبر خويش قبول كند نويسنده . ) شريعتي خود معترض بدين نكته مي باشد كه پيامبر زيد را به جنگي مي فرستد كه مي داند در آن برگشتي نيست .
نتيجه گيري :
علي شريعتي توجيحات زيبا و احساساتي پيرامون كردار پيامبر در اين كتاب دارد كه به يك نمونه اشاره شد . علي شريعتي يك مسلمان است و به قول هواخواهانش روشن فكر مسلمان او تاريخ اسلام را در اين كتاب به خوبي جمع آوري كرده است . منطقي به نظر نمي رسد كه وقايع را به دروغ نوشته باشد چون اصولا از منابع معتبري استفاده كرده است هر چند كه به مواردي از تاريخ اسلام نيز اشارت نداشته است همچون غرانيق كه اين خود بيانگر گلچين كردن مطالب مي باشد .
علي شريعتي سعي بر مهم جلوه دادن و يا از اهميت انداختن مواردي دارد و با احساسات و بيان رساي خود اين كار را به خوبي انجام مي دهد . مشكل در آنجاست كه موارد را تفسير به راي مي كند و آن را به خورد ملت مي دهد . اينجانب شخصا بدين موضوع معترفم كه در بر انگيختن احساسات همچون وي نديده ام كه اين مطلب شايد از مذهبي و ملا بودن خانواده وي كه احتمالا با نوحه سرايي زياد در ارتباط بوده نشات مي گيرد .از نظر بر انگيختن احساسات مي توانم او را با هيتلر مقايسه كنم .
موفق باشيد
بابي كوهي

مهدویت


افسانه مهدويت
مقدمه
باور به وجود خدايي كه در راس همهُ امور قرار دارد و بدون مشيّت او حتي برگي از درخت فرو نمي ريزد. از انسان عروسكي مي سازد كه دست بسته تسليم سرنوشت است. و همواره در رويارويي با مشكلاتي كه در پيش رو دارد به جاي برخورداري از نيروي انديشه و توان بازو و همت خود‘ به نيرويي مي انديشد كه فراتر از جهان ماديست و آنچه از توان او خارج است براي آن خدا امكان پذير و شدني است. هر چه انسان ضعيف تر مي شود‘ خداي ذهن او عظيمتر و تواناتر مي شود. اين انسان كه به جاي تكيه به نيروهاي بالقوهُ خود به نيروهاي فرامادي مينگرد گاهي آنچنان منفعل مي شود كه چارهُ دردها و ظلمها را در ظهور منجي كه از طرف آن خداي تخيلي برگزيده شده است مي بيند. هيچگاه با خود نمي انديشد كه منجي آخرزمان نيز همانند او يك انسان است. هرگز در اين انديشه نيست كه خود را امام زمان خويش بداند . و آنچه را كه از امام زمان انتظار دارد در خود به مرحلهُ ظهور برساند.
سرآغاز
باور به منجي آخر زمان كمابيش در همهُ اديان وجود داشته است. ايرانياني كه به اهريمن اعتقاد داشتند و سرچشمهُ بديها را از او مي دانستند ‘ معتقد به ظهور سوشيانت در آخر زمان بودند كه توسط او اهريمن بدكنش سر نگون خواهد شد. يهوديها و مسيحي ها به مسيح ‘ هندوها به ويشنو مسيحيهاي حبشي به پادشاه خود تبودور و پرتغاليها به اون سباستين اعتقاد داشتند.
فرقي كه بين منجي آخرالزمان مسلمانان با منجي آخرالزمان در اديان ديگر وجود دارد اين است كه در اديان ديگر اصلا" حرفي از كسي كه با كشتار خون بارش تا زانوي اسبش را خون فراگيرد ‘ به ميان نيامده است.. و در اين دينها به هيچ وجه گفته نشده كه منظور از اين قيام كشتن دشمنان خاندان نبوت است. بلكه فقط صحبت از برپايي قسط و عدل و داد است. اما در پندار مسلمانان در زمان امام زمان تنها در حدود 350 انسان صالح بر زمين باقي مي ماند. و هر كه مخالف خاندان محمد باشد كشته مي شود.
به طور كل انديشهُ مهدويت از ايرانيان به مسلمانان سرايت كرده است و در ابتدا در اسلام چنين چيزي وجود نداشته است. عقيده به شيعه گري نيمهُ دوم سده يكم تاريخ هجري براي اولين بار در زمان علي و معاويه بوجود آمد. نخستين كسي كه در تاريخ شيعه نامزد مهدويت شد محمد حنفيه پسر علي برادر ناتني امام حسن بود. پيروان او كيسانيه نام گرفتند و اظهار داشتند كه محمد نمرده است. بلكه در نزديكيهاي مدينه در درهُ رضوي كه آب و عسل فراوان است غايب شده و پس از مدتي ظهور خواهد كرد. پس از محمد كساني مدعي غيبت امام زمان مورد نظر خود شدند كه روزي بلاخره ظهور خواهد كرد. آنان از اين جمله اند:
1- گروه زيديه كه معروف به پنج امامي هستند‘ برادر امام محمد باقر را امام غايب مي دانستند
2- گروه باقريه امام محمد باقر را امام عصر مي دانستند
3- گروه ناووسيه امام جعقر صادق را مهدي موعود ميدانستند
4- گروه اسماعيليه كه اسماعيل پسر امام جعفر صادق را مهدي موعود مي دانستند به اين گروه گروه هفت امامي نيز مي گفتند
5- گروه واقفيه يا واقفه امام جعفر صادق را مهدي غايب مي دانست
6- گروه محمديه كه محمد پسر علي نقي برادر امام حسن عسگري را مهدي موعود مي دانست.
شرح مطلب
پس از درگذشت امام علي نقي ‘در سال 688/254 امام حسن عسگري به امامت نشست. و مدت شش سال امامت كرد.چون خليفه المعتمد از جريان زندگي او اطلاع داشت و فعاليتنهايش را تحت نظر گرفته بود و او را به وسيلهُ جاسوسانش تحت نظر گرفته بود حسن عسگري از تماس با مردم و فعالييت سياسي بدور بود و در تقيه كامل بسر مي برد. امام يازدهم شيعيان حسن بن علي عسگري به روايت شيعه در روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 بعد از پنج سال و هشت ماه و پنج روز امامت در سامره وفات يافت در حاليكه بظاهر از وي فرزندي نبود . خليفه عصر المعتمد الي الله عباسي دستور داد خانه وي را تفتيش نمودند و جميع آنرا مهر و موم نمودند و عمال خليفه در پي يافتن فرزند وي بسيار كوشيدند و زنان قابله را به تحقيق حال كنيزكان حسن عسگري گماشتند و چون يكي از ايشان اظهار داشت كه كنيزكي به نام صيقل از آن امام حامله است او را در اطاق مخصوصي منزل دادند و خادمي را با كسان وي و چند زن بر وي گماردند و برادر خليفه ابوعيسي بن متوكل بر جنازه حسن عسگري نماز گزارد و از بزرگان علوي و عباسي و فقها تصديق گرفت كه حضرت به مرگ طبيعي مرده است .
علت اينكه ابوعيسي بن متوكل برادر خليفهُ وقت جنازهُ امام حسن عسگري را به مردم نشان داد اين بود كه مردم در آينده نتوانند مدعي شوند كه امام توسط خليفه مسموم شده است. و يا كساني مدعي غيبت امام شوند. چون پيش از مرگش عده اي از خدمتكاران خليفه به تيمارداري او مشغول بودند ‘كسي نتوانست مدعي غيبت يا مسموم شدن آن امام شود.
پس از تدفين امام يازدهم ، خليفه و ياران وي در پي يافتن فرزند وي تلاش بسيار كردند ولي چون نتيجه اي نگرفتند و كنيزكي كه در حق او نيز شك مي رفت پس ازدو سال تحت نظر ماندن فرزندي نياورد ، راي خليفه بر تقسيم اموال حضرت قرار گرفت و بر سر اين كار بين حديث ( مادر حضرت) و جعفر (برادر حضرت) نزاع در گرفت و با آنكه حديث در پيش قاضي ثابت نمود كه تنها وارث حضرت است ليكن جعفر به خليفه شكايت برد و بالاخره حكم خليفه ماترك حسن عسگري را بعد از 7 سال توقف بين جعفر و حديث تقسيم نمودند .
جعفر كه مردي دنيا دوست و عشرت طلب و خواهان مقام برادر بود ، براي آنكه به اين سمت شناخته گردد غالبا از كسان و طرفداران امام يازدهم كه فرزند صغير غايب آن حضرت را امام دوازدهم مي دانستند پيش خليفه سخن چيني مي كرد . از آن جمله خليفه را واداشت تا صيقل مادر امام دوازدهم را مقيد نموده و از او امام غايب را مطالبه كند .
صيقل وجود چنان فرزندي را انكار كرد ، خليفه وي را در حرم خود نگاه داشت و زنان و كنيزكان و برادرش به او مي رسيدند تا اينكه در سال 263 بر اثر پيش آمدهايي وضعيت خلافت مغشوش گرديد . اين امر باعث گرديد تا جريان صيقل را فراموش كنند . بعد از اين صيقل از دارالعماره خليفه بيرون رفته و در خانه يكي از اعضاي خاندان نوبختي بنام حسن ابن جعفر نوبختي كاتب پنهان گشت . عاقبت معتضد كه مانند متوكل مخالف فرقه اماميه بود ، بعد از بيست سال و اندي كه از مرگ حسن عسگري گذشته بود ، صيقل را به قصر خود آورد تا اينكه در آنجا بمرد .
پس از مرگ امام حسن عسگري عده اي كه منطقي بودند امامت را پايان يافته دانستند اما مردي به عنوان عثمان ابن سعيد عمرادعا كرد كه امام حسن عسگري داراي فرزندي 5 ساله است كه در سردابه زندگي مي كند. وي مدعي شد كه او تنها رابط بين مردم و مهدي موعود است. عثمان مردم را فريفت و از آنها براي آن امام دروغين پول جمع كرد. وي به مدت 45 سال به اين وسيله مردم را سركيسه كرد. پس از مرگ او پسرش محمد ابن عثمان و پس از او يك ايراني به نام حسين بن روح نوبختي و سپس ايراني ديگري به نام محمد سيمري اين شيادي را دنبال كردند. محمد سيمري در بستر مرگ با نشان دادن نامه اي از طرف امام زمان مدعي شد كه امام زمان به غيبت كبري رفته .و پس از او رابطي بين مردم و امام زمان وجود نخواهد داشت و هركس اين ادعا را كند دروغ گفته است. اين 4 تن را نواب اربعه مي گفتند. علت اين كه علي ابن محمد بن سميري مدعي شد كه امام زمان به غيبت كبري رفته است اين بود كه مردمي كه سميري از آنها براي امام زمان طلب پول ميكرد از او مي خواستند كه به هر وسيله اي كه شده ارتباط آنها را با امام زمان برقرار كند. او چون نتوانست در برابر آنان تاب بياورد مسئلهُ غيبت امام زمان را بهانه ساخت.
در زمانيكه عثمان اولين رابط‘ مدعي شد كه امام حسن عسگري پسري 5 ساله دارد كه در سردابه زندگي مي كند جعفر برادر امام حسن عسگري از اين گفته به شگفت آمد و گفت برادرم هيچ گاه فرزندي نداشته است. اما عثمان با زيركي او را متهم به دروغگويي كرد و او را از صحنه بدر كرد. ناگفته نماند كه لغت عسگري به معني بدون اولاد است. اطلاق واژه صاحب لشكر براي امامي كه در تقيه كامل بسر برده و شخصي منفعل بوده است كاملا نارواست.
بحران شيعه اماميه
در سال 260 بعد از مرگ حسن عسگري و نبودن فرزندي از وي را مي توان دوره بحراني فرقه شيعه ناميد . در اين دوره دشمنان اين فرقه از يك طرف و خلفاي عباسي از طرف ديگر براي از بين بردن اين فرقه آماده مي گشتند . معتقدين به اين مذهب نيز دچار سرگشتگي عجيبي شده بودند و دچار چنان اختلافي گرديدند كه به چهارده فرقه تقسيم گشتند و هر فرقه ديگري را تكفير مي كرد . خلفاي عباسي كه از اين درگيريها جان به لب شده بودند براي خلاصي از اين وضع به هر روش ممكن مي انديشند . دعاوي جعفر كه شيعيان وي را كذاب لقب داده بودند از طرفي و فعاليت فرقه هاي معتزله و اصحاب حديث و سنت ميدان تاخت و تاز فكري عجيبي را پيش آورده بود .
از ميان فرقه هاي شيعه بعضيها منكر فرزند داشتن حسن عسگري بودند و بعضيها معتقد به ختم امامت بودند گروهي جعفر را امام مي شمردند و .......
در اين عصر فرقه شيعه از هر طرف در معرض نابودي قرار داشت . در اين بين پاي خانواده نوبختي كه اصالتا ايراني بودند و از صاحبان علم و بواسطه داشتن املاك و ثروت داراي اعتبار و نفوذ بودند ، به ماجرا باز گرديد .
خاندان ايراني نژاد نوبختي
خاندان ايراني نژاد نوبختي از جمله ايرانيان اصيل بودند كه با مسلمان شدن خود و خدمت كردن به خلفاي وقت داراي اعتباري ويژه بودند و چند نفر از پيشوايان اين خاندان از جمله سران شيعه بوده اند. جد اعلاي اين خاندان يعني نوبخت و پسر او ابوسهل و چند تن از پسران اين ابوسهل از مترجمين و ستاره شناسان ايراني عهد ساسانيان بوده اند . عده اي از نوادگان ابوسهل بواسطه قبول مذهب جعفري از طرفداران سرسخت اين فرقه گشته و با تاليف رسالات متعدد در دفاع از آن هيچ گونه كوتاهي نكردند . آل نوبخت خود را از نژاد گيو پسر گودرز پهلوان شاهنامه مي دانستند .
ابوسهل اسماعيل ابن علي نوبختي
وي مشهورترين فرد در خانواده نوبختي مي باشد و زمان وي درست مقارن با غيبت صغري مي باشد . وي در آن زمان از مشاهير متكلمين فرقه اماميه بوده است و در دوران خلافت مقامي قريب به وزارت داشته است و در تاييد مذهب شيعه كتب بسياري نوشته است . ابوسهل كه در هنگام مرگ حسن عسگري 23 سال داشت ، نمي توانست بنشيند و ببيند كه اين همه زحماتي كه در طول ساليان متمادي براي دفاع از مسئله امامت كشيده بودند بر باد رود.
در حاليكه در آن زمان هركسي در ارتباط با غيبت و امامت سخني مي گفت و اين تشتت آرا تا بدانجا رسيده بود كه حتي در تعداد امامان نيز اختلاف افتاده بود ، ابوسهل دست به يك خدعه حساب شده مي زند . در اين زمان ابوسهل در ارتباط با غيبت راي خاصي را ابراز مي دارد كه تا آنزمان هيچكس بدان نپرداخته بود . ابوسهل گفته بود كه : من به امامت فرزند غايب حسن عسگري معتقدم ولي آن حضرت در حال غيبت وفات نمودند و بجاي ايشان پسرش امام غائب گرديده است .
توجيهات مذهبيون در رابطه با طول عمر حضرت مهدي
براي توجيه طول عمر مهدي موعود عدّه اي مي گويند از آنجا كه خدا قدرتمند و تواناست هيچ كاري از حيطهُ قدرت او خارج نيست. اما همهُ كساني كه از توجيه بافته هاي خود عاجز مي شوند قدرت خدا را بهانه مي سازند. با گفتن اين جمله براحتي مي توانند از پاسخ گويي طفره بروند. اما اگر خدايي وجود داشته باشد آيا تا به حال كسي ديده است كه جرياني‘ خارج از قانون حاكم بر طبيعت صورت پذيرد. آيا آنها مي توانند تنها يك مثال بياورند كه خدا از قوانيني كه به دست خود وضع كرده است سرپيچي كرده است.؟ بعضي از آنها عمر نوح را مثال مي زنند. به قول دكتر مسعود انصاري يك چنين مثلي همانند اين است كه بگوييم چون در داستان امير ارسلان نامدار از وجود موجودي به اسم ديو نام برده شده است . بنا براين ديو ها موجوداتي حقيقي هستند. همانطور كه در مقالهُ عناصر زرتشتي در قرآن و سنت خوانديد. در روزهاي آينده ترجمهُ بخشي ديگر از كتاب the origin and sources of Koran را كه در رابطه با تاثير يهوديت بر قرآن و سنت است در اينجا خواهيم آورد. با خواندن آن متوجه خواهيد شد كه داستانهاي قرآن كه از يهويدت گرفته شده در واقع ريشهُ بسيار قديمي تر در افسانه هاي بابليان و سومريان و مردم بين النهرين داشته است. بعضي از نويسندگان در انتقاد از قرآن مي گويند ديني كه 1400 سال پيش براي مردم شبه جزيرهُ عربستان آمده بدرد دنياي امروز نمي خورد. اما من مي گويم ابعاد فاجعه بسي ناگوارتر از اين است . چرا كه اين ياوه ها تازه در 1400 سال پيش وارد اسلام شد .و در اصل بيش از 5000 سال قدمت دارند. و جاي بسي تعجب است كه بشر امروزي انديشه هاي خرافي و جهل آلود مردم بدوي 5000 سال پيش را به عنوان اصلي مسلم بپذيرند.
آيا حضرت مهدي عجيب الخلقه است
همواره محمد به مردم مي گفت من بشري همانند شما هستم. آيا اگر قرار است كسي به عنوان امام هميشه براي امت تصميم بگيرد . خود محمد نمي توانست از عمر طولاني برخوردار شود.؟ آيا وقتي پيامبران مردم عادي هستند ‘اين پذيرفتني است كه نوهُ پيامبري كه 12 نسل با او فاصله دارد غير عادي باشد. آيا او از اين هوا استنشاق نمي كند.؟ آيا عوامل بيماري زا براي او وجود ندارد؟ آيا سلولهاي او طي فرآيندهاي بيولوژيكي فرسوده نمي شوند؟
اگر امام شدن شخصي به خاطر لياقتهايي است كه بر اثر برخوردار شدن از علم و تدبير است. يك پسر 5 ساله كه همهُ عمرش را در سردابه طي كرده است كي به اين مقام علمي رسيد؟ وجود امام در سردابه به چه كار امت مي آيد ؟ چه گرهي از كار امت مي گشايد؟ آيا خدا كه قادر هست كاري خارج از قانون طبيعت بكند و به شخصي عمري 1400 ساله بدهد ‘ قادر نيست همان شخص را با قدرت خود از گزند دشمنانش مصون بدارد؟ آيا مردم آخر زمان فقط نيازمند صلح و آرامش هستند؟ آيا خدا نمي تواند براي امر هدايت جامعه يكي از ياران خود را 1400 سال زجر ندهد تا زمان ظهورش برسد بلكه در زمان مورد نياز شخصي را با همان خصوصيات مورد نظر از پدر و مادري غير از خاندان محمد به دنيا آورد؟ آيا فقط خاندان محمد شايستهُ امامت هستند؟ آيا زمانيكه ظلم و بيداد كمتر است مقابلهُ با آن راحت تر نيست؟ آيا بهتر نيست مردم خودشان امام زمان خودشان بشوند و با ظلم بستيزند تا نيازي به امام غيبي نباشد؟
اما امامان زمان ما كساني هستند كه به خاطر جو اختناق حاكم بر كشور مجبورند همانند يك غايب به صورت پنهاني عمل كنند. حربهُ آنان به جاي شمشير قلم است. و براي ضدودن دشمنان قوم يا خاندان خاصي نيز قلم نمي زنند. آنها به رستگاري بشر مي انديشند . و طبيعتا" فراتر از اعتلاي كشور به سعادت همهُ مردم دنيا مي انديشند.
كار مشتركي از پارميس سعدي و بابي كوهي
parmisin@yahoo.co.uk
baabi_koohi@yahoo.com




درک


در این مقال سعی بر این است که در ارتباط با مفهوم خدا اذهان افراد به واقعیت نزدیک گردد.
سه نگرش کلی در این ارتباط وجود دارد.
>۱-درک و روش شخصی در موضوع خدا
>۲-درک انسان متکی بر دیگران )دین - فلسفه - کلام و....(
>۳-ترکیبی از دو روش قبل
اکنون بطور خلاصه به این روشها میپردازیم:
>۱-در مورد اول بدنبال این هستیم که چگونه بشر به چنین مقوله ای رسید.
تجزیه و تحلیل انسان متکی بر مشاهدا ت و تجربیات او میباشد.ذهن انسان با این ورودیها نتیجه گیری میکند. بنظر می اید که ریشه انرا باید در ضعف انسا ن مخصوصا در برابر طبیعت جست.مسلم با نظر افکندن به یک درخت نمیتوان پی به وجودخالقی برد بلکه فقط میتوان به فرضا عجیب بودن ان پی برد چون در چارچوب فکر انسانی هست. ولی خالق ان در تخیلا ت انسان میباشد .که رسیدن به خالق میتواند از انجا ناشی شود که ان ذهن دارای پیش فرض بوده و یا دوست دارد که اینگونه با شد.
ضعف انسان در برابر طبیعت بعنوان عاملی که انسان درصدد رفع ان بر می اید سازنده این توهم است.
انسا ن همیشه بدنبال ارامش بوده است.بقول فروید : انسان چون در این دنیا به تمام خواسته هایش نمیرسد برای خود دنیا ی فرضی بوجود می اورد که در انجا انها را محقق یابد.

۲-در این قسمت عوامل ثانوی )دین - فلسفه - کلام و ...(موثر در پذیرش خالق است .وقتی دانشمند قرن
)اینشتاین( با انکه خود یهودی بود گفت که خدای دین یهود را قبول ندارد ولی قویا به خدا معتقد است.حال میتوان با شخصیت علمی بالای او این حرف او را قبول کرد یعنی قبول یک جواب یک پرسش غیر علمی مبتنی بر علم او میگردد.در نظر بگیرید علاقمند به یک خواننده هستید اگر از او در برابر شما بدگویی کنند برای شما غیر قابل قبول می نماید. این مطلب حاوی تمامیت خواهی انسان میباشد.این حالت در مواردی رخ میدهد که موضع انسان در برابر ان فضیلت )باصطلاح( ضعیفتر ویا فاقد ان باشد. من اگر خود را متعالی تر از پیامبر میدیدم برای گفته او ارزشی قایل نبودم. به گفته نیچه برای اینکه بت پرست نباشی نبایدفقط بتها را شکسته باشی بلکه باید خوی بت پرستی را در خود از بین برده باشی..حال مسلمانی را در نظر بگیرید که قبل از پی بردن به وجود خالق وجود انرا قبول کرده چه اگر قبول نمیداشت که مسلمان نبود و این بدور از روش تحقیق است که ابتدا انسان موضوع را قبول کند سپس در صدد اثبات بر اید۰البته این مطلب در حوزه علوم عینی صدق نمی کند۰ در اینجا دین بمثابه یک واسطه عمل میکند که این بمراتب کم اهمیت تر از ان است که کسی خود به خدا برسد۰ پرستش امری محکوم نه الزاما بت پرستی۰یعنی طواف دور کعبه تهی از بت با کعبه پر از بت تفاوت نمیکند۰

۳- حالت سوم ترکیبی از دو حالت قبل است.مثلا انسانی را در نظر بگیرید که دچار خلا فکری هست و دین )یا خدا( او را ارضا کند در نتیجه از فردا انرا صحیح می پندارد.چه بسا اگر در ان حالت خاص با مورد دیگربرخورد میکرد انرا صحیح می پنداشت.این امر بیانگر صحت موضوع نمیباشد بلکه کاربردی بودن انرا می رساند. یعنی چون این موضوع مرا از اشفتگی رهانید صحیح است نه اینکه این چون صحیح است مرا ازاشفتگی رهانید.این موضوع میتواند حتی باور به یک تکه چوب باشد.
نتیجه گیری:
فکر میکنم تا حدودی میتوان فهمید که مبحث خالق هستی ذهنی وتوهمی است وخطا پذیر.لذا خدا پرستان گرامی زیاد افکار خود را جدی نپندارند .ولی چنانچه این اوهام برای انها تحرک زا میباشد که خداوند سعادتی بس عظیم را شامل حال انان گردانیده است.
موفق باشید
بابی کوهی


حوزه


تقديم به حوزه
نويسنده : بابي كوهي
مقدمه :
وقتي كه جوابيه حوزه را در مورد مسائل اسلام و ترورهاي اسلام ديدم در صدد برآمدم به بررسي شكل گيري حوزه و توجيهات آنها و روند تاريخي اين فرآيند بپردازم . بدين منظور با استمداد از نظريات اسلام شناسان بزرگي همچون گلدزيهر و پطروشفسكي بدين مطلب خواهم پرداخت . در بخشي نيز با استمداد از كتاب دكتر شجاالدين شفا (تولدي ديگر ) به بررسي نظريات زيباي دانشمند فقه و حوزه خميني مي پردازيم و در نهايت به بررسي اين پديده از ديدگاه علمي مي پردازيم .
گلدزيهر (درسهايي درباره اسلام جلد اول بخش دوم – فقه و آئين اسلام ) :
اين اسلام شناس بزرگ با ذكر اين مطلب كه اسلام پس از فتوحات شكل گرفت مطلب را شروع مي كند . آناتول فرانس در يكي از رمانهاي خود به اين نكته اشاره مي كند كه : كسي كه مذهبي را پايه مي نهد خود نمي داندكه چه مي كند يا كم اتفاق مي افتد بنيان گذار مذهبي از نتايج كار خويش در تاريخ جهان آگاه باشد . اين جمله به بهترين شكل بر محمد راست مي آيد چون كه بخش بزرگي از سرزمينهاي اسلامي كه بيرون ازمرزهاي وي با زور شمشير گرفته شد همگي از پيروزيهاي جنگي بدست آمد كه پيغمبر آنها را نديده بود . از طرفي ديگر قوانيني كه وي در دوره زندگانيش نهاده بود براي روابط يك جامعه بزرگ اسلام نبود و انديشه محمد متوجه ضروريات محيط كوچك خود بود . افكار منعكس شده در قرآن كلي بوده و كارايي محدودي دارد اين در حالي است كه پيامبر گفته بود من دين را بر شما كامل كردم ولي عملا در آينده ديديم كه علاوه بر كامل نبودن بسياري از وسايلي جديدي مطرح گرديد كه قبلا مطرح نبوده است و تكامل فكر اسلامي و بنيانگذاري نهادها در نتيجه كارهاي بعد از محمد بوده است . گلدزيهر مي گويد: كساني كه به زور مسلمان شده بودند و بعدا از اسلام بر گشتند ، براي توجيه كار خود استناد به آيه لااكراه في الدين مي كردند . اين مطلب در دوران اول اسلام صادق بوده است و براي اين مدعا از قول پيامبر مي گويند مبادا يك يهودي را براي يهودي بودن بيازاريد ولي متذكر مي گردد كه در بررسي تاريخي ، اين مسائل باعث به وجود آمدن تعصب در دوره هاي بعد گرديد .
(البته من نمي دانم كه اين مطلب را چگونه مي توان با دستور قتل كافران پس از فتح مكه ، توجيه كرد كه در قرآن صراحتا به نجس بودن كافران و دستور قتل آنان اشاره مي كند . نويسنده ) گلد زيهر در مورد پايه گذاري فقه مي گويد بعد از راه يافتن حديثهاي مجعول به دين بعضي علماي مذهبي هنگامي كه امثال اين حديثها مي خواست مبناي حكم شرعي قرار گيرد در برابر آن ايستادگي كرده نمي گذاردند كه اين حديثها مبناي حكم شرعي قرار گيرد اين شك منجر به راه نويني در پيدايش فقه گرديد ، بدين صورت كه در كنار حديثهاي صحيح پايه اي براي استنباط دستورهاي مذهبي به كار مي گرفتند در مرحله بعد اين مقررات را به وسيله قياس و استنتاج و نظريات شخصي به صورت قانون در آوردند و استنباط آزاد به عنوان راه درست فقهي مرسوم گرديد .
گلد زيهر اشاره به متاثر بودن آموزشهاي فقهي از بيگانگان نيز اشاره مي كند و مي گويد در فقه اسلامي و در قواعد آن آثار انگار ناپذيري از حقوق رم وجود دارد وي مي گويد به هرحال كوششهاي علمي كه در سده دوم هجري شكوفا شد اين پديده جديد را بر فرهنگ اسلامي افزود . علم فقه همان قانون مذهبي بود كه بعدها با شاخ برگ زيادش كه در تمام شئون زندگي مذهبي و دانش مذهبي رخنه كرده بود به پستي گرائيد . تغيير رژيم اسلام اثري شگرف در تكامل فقه داشت زيرا كه اين تغيير يعني سقوط دولت اموي و بر پا شدن عباسي كه راه و روش اسلام را عوض كردند . وي اشاره ميكند كه اختلاف نظر فقها باعث پيدايش مذهب واره ها گرديد نمايندگان اين مذهب واره ها به يكديگر احترام مي گذاشتند چون معتقد بودند همگي يك هدف را دنبال مي كنند در گيري اين مذهب واره ها زماني آغاز گرديد كه خود پسندي فقيهان فزوني يافت يك فرد مي توانست در يك زمان از چند مذهب واره پيروي كند اين مذهب واره ها عبارت بودند از حنفي ، شافعي ، مالكي ، حنبلي )براي سنيان).
وي در مورد اجماع مي گويد : پس هر آنچه همه مسلمانان بر آن اتفاق مي كردند ، درست بود و بايستي پذيرفته شود و اصل اجماع در پذيرش تفسير قرآن و حديث نيز جاري گشت اجماع در ابتدا به حس استنباط گروهي بيشتر نزديك بود تا به يك مفهوم مذهبي بعدها بيهوده كوشيدند تا برايش مرزهاي زماني و مكاني بيابند چنانكه آنرا اتفاق نظر ياران پيامبر يا كهن سالان مدينه خواندند ليكن اين مرز بنديها در آينده جور در نمي آمد و حتي باعث مي گرديد كه جماعتي كه اجماع مي كرد بسته به هوا و هوس خود تفسير به راي كنند از جمله آثار زيان بار اين مذهب واره ها مي توان به موارد زير اشاره كرد :
نماز را بايد بلند مي خواندند يا آهسته ، دست نمازگزار در آغاز نماز هنگام تكبير بايد تا كجا بالا مي رفت ، آيا بايد در سجود و ركوع و يا در حال قيام بايد دستها را رها كرد (فتوي مالك ) يا بايد يكي را بر روي ديگري نهاد . مجادله سختي بر قرار گرفتن زنان در صف مردان يا در ميان ايشان نيز بر قرار است . بو حنيفه در اينجا نسبت به ديگران ضد زن مي باشد يكي ديگر از اختلافات بر سر زبان رسمي عبادتهاست چون كه زبان رسمي عبادتها در اسلام تازيست ، حال اگر كسي نتواند به زبان عربي سخن بگويد مي تواند به زبان مادري خود بگويد . بوحنيفه كه ايراني نژاد بود تنها كسي بود كه اين را روا داشت . دشمنان بو حنيفه او را مجوس گرايي متهم كردند بو حنيفه نسبت به روزه داري كه نادانسته چيزي را خورده باشد نرمش داشت اما مالك و احمد حنبل مي گفتند روزه داري كه در آن چنين قانون شكني رخ داده باشد بي اعتبار است علاوه بر آن هر مرتد كه دوباره به اسلام باز گردد بايد همه روزه ها را كه در روزگار مرتدي خورده است قضا كند . (البته اگر به جرم كافر بودن نكشندش) اما بو حنيفه وشافعي اين سخت گيريها را روا نمي داشتند در مورد خوردن گوشت اسب ، گوشت حيوانات درنده و بسياري از موارد ديگر نيز اختلاف وجود دارد اين اختلافها در اثر درجه بندي حكماي يك عمل و يا ترك آن به وجود آمده است در سوره انعام 6 : 121 اشاره دارد كه (از آنچه بر آن نام خدا ياد نشده نخوريد كه پليد است )اين بدين معناست كه هر آنچه بر آن نام خدا رفته خوردني است ، (چرا از آنچه نام خدا بر آن ذكر نشده نخوريد ؟ آنچه حرام است براي شما بيان گرديده است انعام 118-119 ) بعضي متعصبان درخوردنيهايي كه پيامبر حرمت آنها را برداشته بود باز هم خود داري ميكردند . البته يهوديان در اين مورد نيز داراي رفتاري مشابه ميباشند؟
يك نمونه بارز ديگر از اختلافات در شرب خمر مي باشد . پيغمبر در آغاز شراب را جز بركات خداوندي مي دانست كه سزاوار ستايش و سپاس مي باشد (نحل 67 ) ولي در وحي هاي بعدي پليد بودن آن مسلم گرديد (مائده 95) شواهد تاريخي از مخالفت شديد اعراب با اين تحريم در ابتدا حكايت مي كرده چون اعراب بي بند و بار نمي خواستند با اين منع شرعي از مي خواري دست بر دارند . ابوحنبل براي فرار از اين حكم به آيه (بر كساني كه ايمان آورده نيكوكارند اگر مومن و پرهيز كار باشند در آنچه مي خورند گناهي نيست مائده 93 ) استدلال نمود . ابوجندل كسي است كه در زمان جواني از پدر گريخته به محمد پيوست ولي قرار داد حديبيه حكم مي كرد كه او بايد به مكه بر گردد ، وي كه در زمان عمرخطاب شرابخواري كرده بود اين آيه را خواند ولي عمر نپذيرفت و وي را شلاق زد .
فقها به اين نتيجه رسيدند كه هيچ مشروبي جز آب انگور به خودي خود حرام نيست مگر آنكه مستي آورد حديثي از عايشه منقول است : بياشاميد ولي مست نكنيد البته متعصبان مي كوشيدند تا چنين استدلال كنند كه آنچه بسيارش مستي آرد اندكش هم ناروا ست . نظريه فقهي ديگر مي گفت خمر حرام ، آب انگور است چيزهاي ديگر شراب يا نبيذ هستند نه خمر پس آشاميدن نبيذ سيب و خرما و مانندشان رواست . پيامبر نيز نبيذ مينوشيد (ابن سعد) و حسن بن ثابت ميگويد: پيامبر آشاميدن شراب را منع كرده اما شراب خرما گاهي مصرف مي شده است.
اين در حاليست كه عامر بن شرحبيل قاضي پرهيزكار كوفه بي علاقگي خود را به مسجدي اعلام داشته كه در آن سيصد تن از ياران پيامبر در يك مجلس عروسي نبيذ نوشيده بودند (ابن سعد) دو نتيجه اي كه گلد زيهر در انتهاي باب فقه گرفته بصورت ذيل است :
1- در نتيجه بررسيهاي بيش از اندازه موشكافانه ، روحيه شاخ و برگ سازي و مفصل كردن دين رواج يافت و در اثر آن شرحهاي خشك و خستگي آور ، تصورات ناممكن ، ساختن كلا شرعي بكمك خيالبافي هاي بلند پروازانه ،… اوج گرفت . نزاع در مسائل خيالي كه اصلا رخ نخواهد داد همچون گفتگو در ارثي كه جد پنجم از نواده بي فرزند مرده اش ميبرد رواج يافت و يا چون جن نيز ميتوانست بصورت آدمي در آيد ميتوانددر شمار نمازگزاران قرار گيرد و يا همسري با جن نيز مورد بحث بود.خرافات توده ها زمينه را براي چنين فعاليتهاي فراهم ميكرد تا فقها بازار داغي داشته باشند.
2-آموزشهاي فقهي ، باعث به ابتذال كشيدن دين گرديد بدين معني كه يك فرد از طرفي تحت تاثير عواطف شخصي خود ، تحت تاثير خدا قرار داشت و در ثاني بايد پيرو سخن كشدار اين فقيهان باشد . خواسته هاي خدا كه جز گوشه كوچكي از زندگي او را كه همان پندار نيك است چيزي را در بر نمي گيرد در حاليكه اين فقها زندگي را براي يك فرد به جهنم تبديل كرده و خواسته هاي شخصي وي را به درجه دوم تبديل مي كند . علماي دين لقب ويژه كساني گرديد كه با روش فقهاتي در كارهاي گوناگون نگريسته ، شاخ و برگ و كوره راهها را برايش كشف نموده و ثبت مي كردند حديث علماي امت من همچون انبياي بني اسرائليند در مورد عالمان فقاهتي صدق مي كند .
پطروشفسكي (اسلام در ايران – فصل دهم ) :
سه شاخه نخستين كه شيعيان دچار آن گرديدند كيسانيه ، زيديه و اماميه مي باشند و در مراحل بعد اسماعيليان و غلات شيعه (بعنوان دين مستقل ) نيز به آنها پيوستند . تشييع بعنوان يك جريان يعني در فاصله زماني مرگ حسين بن علي و استقرار عباسيان بسط يافت .
كيسانيه گروهي از شيعيان بودند كه محمد بن الحنيفه برادر ناتني حسين بن علي را امام چهارم مي شناختند . ولي اكثر شيعيان او را به امامت قبول نداشتند چون از فاطمه نبود . زيديه فرقه اي بودند كه زيد ابن علي برادر محمد باقر را به امامت قبول داشتند اماميه يعني آنانكه محمد باقر و جعفر صادق و اخلاف ايشان را به امامت قبول دارند .
پطروشفسكي مي گويد : شيعيان اماميه در زمان امام جعفر صادق از لحاظ معتقدات يكپارچه نبودند و هنوز غلات افراطي شيعه از ميان ايشان منشعب نگشته بود . يكي از نزديكان متعصب امام جعفر به نام ابوالخطاب در پرستش شخصيت امام به جايي رسيد كه شايع كرد امام تجسم آفريدگار است . ليكن بدين علت و عدم تحريف در دين ، امام ، ابوالخطاب را از خود دور ساخت . ابوالخطاب فرقه ويژه غلات شيعه را كه خطابيه نام داشتند ، تاسيس كرد . همچنين انشعاب ديگري كه به وجود آمد كساني بودند كه به هواخواهي پسران ارشد جعفر ، اسماعيل و عبدالله و محمد كه در صدد دفاع از حق امامت خويش بر آمده بودند ، برخواستند . از اين دسته ها فقط اسماعيليه به علت قوي بودن پايدار ماند گرچه اسماعيل پيش از پدر فوت كرد ولي طرفداران او محمد فرزند اسماعيل را به جانشيني بر گزيدند و تمامي اين گروهها با اماميت موسي كاظم ، مخالف بودند . در مورد امام زمان نيز اختلاف وجود دارد به صورتي كه تعدادي از شيعيان معتقدند كه به علت گناهان زياد مردم خداوند آنان را از وجود امام محروم كرده و عده اي ديگر معتقدند كه دنيا بي امام نمي شود و اگر امام ظاهر نيست پس مستور است و خدا حفظش مي كند و وي بطور نامرئي سر نوشت جماعت شيعه را اداره مي كند .
در مورد احاديث شيعه به علت متاخر تر بودن آنها نسبت به سني ها احتمال ساختگي بودن آنها افزون تر است يكي از گرد آورندگان حديث اماميه ، محمد بن الحسن قمي است و ديگري محمد بن يعقوب الكليني كه كتاب (الكافي في علم الدين) اثر اوست كه بيش از شانزده هزارحديث دارد كه بقول خودش 5072 حديث آن صحيح و باقي را با ديده شك بايد نگريست . ديگري ابن بابويه مي باشد كه كتاب وي (لايحضره الفقيه) حاوي 4500 حديث است .
از نظر شيعه زندگي به روش تقيه (تظاهر آميز) معني ندارد ولي در زمان سلجوقيان كه شيعيان تحت فشار سنيان قرار داشتند با تقيه زندگي مي كردند و تظاهر به سني بودن مي كردند . اين فشارها از اواسط قرن پنچم شروع گرديد و تا اواسط قرن هفتم ادامه داشت . دراين مدت تنها شيخ الطبرسي بعنوان دانشمند شيعي مطرح گرديد و كتاب (جامع الجوامع في تفسير القران) وي مطرح گرديد از جمله ديگر علماي شيعه مي توان به علامه حلي اشاره كرد . اساس اصول شيعه امامت مي باشد. خليفه سنيان داراي هيچ صفت قدسي نيست ولي شيعيان معتقدند امامانشان به سبب صفات شخصيتي كه خداوند در آنها نهاده وارث پيامبرند و داراي صفات ماوراي انساني مي باشند . عصمت صفت تمامي امامان مي باشد سنيان عصمت را فقط خاص محمد مي دانند . در مورد عصمت گروهي معتقدند كه معصومين و پيامبر از بدو تولد قادر به انجام خطا نبودند و گروهي ديگر معتقدند كه مي توانستند خطا بكنند ولي بعلت بينش خود اين كار را نمي كردند .
شيعيان معتقدند كه امامان بعلت اينكه نور الهي بدانها تابيده نمي توانند خطا بكنند و براي رسيدن نور به امامان از حضرت آدم شروع مي كند به عبدالمطلب به عبدالله به محمد به علي و به امامان ديگر نور تابيده و نوري هم به ابوطالب برادر عبدالله پدر پيامبر تابيده و اينها را كم و بيش منزه كرده است و از اين روش عصمت را استخراج مي كنند . شيعيان معتقدند امامان داراي علم لدني( علم غيب) بودند كه تاريخ تمامي جهان را در بر مي گيرد و معتقدند اين علم بر علي مكشوف گرديد و بر بقيه امامان نيز وراثتي منتقل گرديد . اين علم شامل معني باطني قرآن كه از نامحرمان مخفي است و همچنين درك اصرار طبيعت و تمامي وقايع از آدم تا روز قيامت را شامل مي شود . شيعيان به امامان خود هزارها معجزه نسبت مي دهند در حالي كه پيامبر خود معترف به عدم توانايي براي معجزه بود . (سوره اسري 93-92-91-90)فرقان 8-7 و حجر 7-6 انبيا 5-3 و 8-7 يونس آيه 20) قابل توجه است كه اسماعيليه نيز پس از مرگ امام هفتم يعني محمد بن اسمعيل امامان مستوري پيدا كردند و شيعيان نيز اين مسئله را بسط داده عصر غيبت را مطرح كردند . فكر رجعت امام مهدي با اميدهاي عامه مردم يعني فقيرترين قشرها چونكه باميد تحول زندگي مي كردند عجين شده بود. قابل به ذكر است كه در ايران تشيع بيشتر در روستاها مقبوليت يافته بود . بنا به گفته ياقوت در آغاز قرن هفتم در شهر كاشان كه يكي از مكانهاي اصلي شيعيان بوده است بزرگان هرروز به هنگام بامداد از دروازه شهر بيرون رفته اسب سفيد زين كرده و آراسته اي را با خود بيرون مي بردند تا چنانچه مهدي را كه هر لحظه انتظار ظهورش را مي كشيدند به ناگاه ظاهر شود و سوار آن گردد اما همواره از اين كه امام ظاهر نمي گردد افسوس مي خوردند . عده اي نيز معتقد بودند چون امام بهنگامي ظهور ميكند كه جهان پر از ظلم و جور است در نتيجه تا ميتوانستند ظلم ميكردند .
در مورد تفسير قرآن توسط شيعيان بويژه اماميه بر استدراك ايهامي قرآن استوار است . شيعيان عنوان سوره شانزدهم قران نحل را كه در يكي از آيات آن اشارت به زنبوران عسل دارد را به عنوان ايهامي به امامان علوي مي دانند از اين رو شيعيان به علي لقب امير زنبوران عسل را داده اند .
فقيهان و علماي سني زماني به اصحاب الحديث (فقط به قران و حديث تكيه كنند ) و زماني به اصحاب الراي (استنتاجات منطقي و راي شخصي ) تقسيم مي شدند . در شيعيان دو جريان پديد آمد يكي اخباري (فقط به قرآن و حديث تكيه كنند ) ديگري اصولي (قياس و اجماع را بر پايه احكام مجتهدان مي بستند ) . از نظر سنيان مجتهد تراز اول نمي تواند در اصول و فروع دين حكم بدهد ولي شيعيان بدان معتقد نيستند . شيعيان كنوني بايد سپاس گذار صفويان باشند كه باعث پيروزي شيعه در ايران گرديد . در زمان صفويان تمامي فرامين شاهان و هر اصلاحي كه در امور دولت به عمل مي آمده بايد به تصويب مجتهدان برسد . لازم به ذكر است كه شاه اسماعيل در راه استقرار شيعه در يك روز فقط بيست هزار نفر را در تبريز سر بريد .
از جمله موارد مندرج ديگر بر شيعه ازدواج موقت يا متعه يا صيغه مي باشد كه شيعه اماميه آن را جايز مي دانند ممكن است اين امر با رضاي طرفين براي مدت يك روز تا نود و نه سال منعقد گردد كه عملا اين صيغه يا متعه پرده استتاري بر روي فحشا مي باشد كه در دين محكوم است . در ميان عرب جاهليت نيز اين رسم بر قرار بوده است ولي محمد و عمر آن را لغو و منع كردند . شيعيان مي گويند اثبات نشده كه پيامبر صيغه را لغو كرده است . از لحاظ ثروتمندان ازدواج موقت وسيله اي است براي زير پا گذاشتن قانون شرع كه داشتن بيش از چهار زن عقدي را منع كرده و حال آنكه هر كس مي تواند در آن واحد دهها نفر را صيغه كند . صيغه زنها را مقيد مي كند ولي مردان را خير . حقوق شيعيان بيشتر شباهت به شافعي دارد .
به چند نمونه ديگر از حقوق (فقه ) اماميه اشاره مي گردد : شيعيان آزاد كردن بنده غير مسلمان را جايز نمي دانند مگر در برابر وجه نقد ، بچه بعد از طلاق نزد پدر ميماند ، شيعيان نه تنها كسي كه به پيامبر دشنام دهد بلكه هر كه به امامان نيز توهين كندخونش را حلال مي داند ، شيعيان معتقدند براي جهاد حكم مجتهد ضروري است . همچنين در زمان صفويه مقرر گرديد ابوبكر وعمر و عثمان را لعن كنند (تبري ) .



بررسي برخي از نظريات دانشمند حوزه آيت الله خميني :
خميني به عنوان يكي از بزرگترين مراجع تقليد در حوزه مطرح بوده است ، در اين قسمت با استمداد از كتاب تولد ديگر به تنوع نظريات اين فقيه مي پردازيم :
مشكل از آن جا آغاز مي گردد كه امام زمان دوازدهم درباره اصالت توقيعي به چهارمين رابط خود (علي بن محمد سمري نامه اي فرستاده و خبر داده كه بزودي خواهد مرد و خود امام به امر خدا به غيبت كبري خواهد رفت و در غياب او راويان حديث تا ظهور مجدد وي مورد مراجعه شيعيان خواهند بود . اين سند به امضا امام زمان مي باشد (روايت) ولي كسي آن را نديده است . مشكل نيز بر سر مراجعه به راويان حديث مي باشد .
خميني در كتاب كشف السرار مي گويد : مجتهدين اصولا خواهان ولايت و حكومت نيستند و حدودي براي خود تعيين مي كنند . فقط فتوي و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغير و …. بعدا مينويسد : معني اينكه مردم در زمان غيبت امام در تمام امورشان رجوع كنند به راويان حديث اينست كه از آنها اطاعت كنند . چه امام آنها را حجت و جانشين خويش كرده و رد آنها يعني رد امام و خدا در جايي ديگر ميگويد : اجراي تمام قوانين مربوط به حكومت بعهده فقهاست يعني پاسداري از حدود و ثغور مسلمانان و اجراي حدود و…
وي مي گويد : فقها جانشينان امام و پيامبر هستند همانطور كه پيامبر جانشين خدا ست حجت الله كسي است كه خداوند او را براي انجام امور مقرر فرموده و فقها نيز از طرف خدا حجت بر مردم هستند . براي درك اين مطلب ميگويد وقتي كه فرد لايقي كه داراي دو خصلت علم به قانون و عدالت باشد بپاخيزد و تشكيل حكومت دهد او همان ولايت پيامبر را دارد و بر همه واجب است كه از او پيروي كنند و مخالفان آن مخالف خدا ميباشند.
روح الله خميني در كشف الاسرار مي گويد : فقها و مجتهدين هيچوقت نه تنها با اساس سلطنت مخالفت نكرده اند بلكه بسياري از علماي عالي مقام با سلاطين همراهي كرده اند .آنها كه ميگويند اسلام با سلطنت مخالف است نيت فتنه انگيزي دارند و ميخواهند دولت را به آنها بد بين كنند. ولي بعدا ميگويد سلطنت اصلي ست كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده و خداوند امر فرموده است كه مردم به سلاطين كافر شوند بدين جهت فقها و علما هميشه بر سلاطين اعراض نموده اند .
در نوفل لوشاتو مي گويد : شخصا هيچ نقشي را در اداره امور مملكت بعهده نخواهد گرفت و تنها به نقش ارشادي اكتفا خواهد كرد . ولي در عمل بر مسند رهبري نشست و تمام قوا را نيز زير مجموعه خود كرد .
در نوفل لوشاتو گفت : در ايران اسلامي روحانيون خود هيچيك از مناسب حكومتي را عهده دار نخواهند شد و داراي نقش ارشادي خواهند بود . ولي در عمل اينگونه نشد .در نوفل لوشاتو گفت : دولت اسلامي كاملا دموكراتيك خواهد بود. همه نهادهاي فشار و اختناق از ميان خواهد رفت همه آزادانه ابراز عقيده خواهند كرد تشكيل احزاب حتي كمونيستي مجاز خواهد بود و….
به هنگام بازگشت به ايران در ماه اول گفت :به اينهايي كه از دموكراسي حرف ميزنند گوش ندهيد. اينها با اسلام مخالفند . هر كس صحبت از جمهوري دموكراتيك كند دشمن اسلام است. ما قلم هاي مسموم آنهايي را كه صحبت ملي و دموكراتيك و اينها را ميكنند مي شكنيم.
در نوفل لوشاتو قول داد كه در حكومت اسلامي هر فردي در دادن و يا ندادن راي آزاد خواهد بود و رأي او هر چه باشد محترم خواهد بود ولي به هنگام رفراندوم 1358 اخطار كرد كه ما همه اينهايي را كه به جمهوري اسلامي رأي ندادند يا انتخابات را تحريم كردند منافق ميدانيم و طوري سركوبشان ميكنيم كه از اين مفسدان اثري نماند.
در نوفل لوشاتو گفت: در ايران اسلامي حقوق هر متهمي در طول دادرسي بطور كامل رعايت ميگردد و امكانات قانوني براي وي مهيا خواهد بود . ولي در تهران فتوي داد كه اينهايي كه در بازداشتند (مقامات عالي رتبه رژيم پيشين ) متهم نيستند بلكه مجرمند . فقط بايد هويتشان را ثابت كرد و بعد از آن همه آنها را كشت . اصلا احتياج به محاكمه نيست و هيچگونه ترحمي هم ندارد ما معتقديم مجرم اصولا محاكمه ندارد و بايد او را كشت .
در بدو ورود به ايران گفت : فقط به اين دلخوش نباشيد كه ما برايتان مسكن مي سازيم آب و برق را براي مستمندان مجاني ميكنيم اتوبوس را براي مستمندان مجاني ميكنيم البته اين كار را ميكنيم اما به اين دلخوش نباشيد. ماهمانطور كه دنياتان را آباد ميكنيم آخرتتان را هم آباد ميكنيم . واندكي بعد از آن به مناسبت سال نو اعلاميه داد كه به زودي همه مردم ايران صاحب خانه و مسكن شخصي خواهند گرديد . بعدا گفت هي مي گوييد كمبود است ، هست كه هست بياييم نواميس خود را، اسلام خود را به خطر بيندازيم كه گوشت گران است و ميوه گران است و مردم ناراضي هستند؟ بياييم همه زحمتهاي انبيا را به باد فنا بدهيم؟ چرا آدم نمي شويد؟
درپيام چهارمين سالگرد جمهوري اسلامي گفت: خداوند تعالي عنايات خاصه غيبيه خودش رابر شما ارزاني فرموده اگر از وضعي كه الان داريد شكرگزار نباشيد خوف آن دارم كه خداوند قهار بر شما غضب نمايد و خداي نخواسته تر و خشك با هم بسوزند و راه گريزي هم برايتان نباشد.
در1361 در منشور هشت ماده اي فتوا داد كه كسي حق ندارد بر ديگران جاسوسي نمايد زيرا قرآن ميفرمايد بعضي از اهل ايمان بر بعضي ديگر جاسوسي نكنند ولي هم او در پاييز همان سال به دانش آموزان عزيز پيام فرستاد كه معلمين خود را زير نظر بگيريد و انحرافات آنها را به مسؤلان امنيتي گزارش دهيد و از معلمان نيز خواست كه كارهاي مشكوك شاگردان و اولياي آنها را به همين مسؤلان گزارش دهند.
در زمان حجت الاسلام طي تلگرافي به شاه گفته بود : دولت در صدد است در انجمنهاي ايالتي و ولايتي به زنها حق رأي بدهد و اين بر خلاف شرع مبين و موجب نگراني علما و عامه مسلمين است و در نوروز سال 1342 بنام روحانيت قم اعلاميه داد كه : دستگاه حاكمه ايران به احكام مقدسه اسلام و قرآن تجاوز كرده و مي خواهد تساوي حقوق زن و مرد را تصويب كند. ولي او در مقام ولايت فقيه از زنان عضو ولايت فقيه خواست كه با رفتن خود به سر صندوقهاي انتخابات و دادن آراء هر چه بيشتر وظيفه اسلاميشان را انجام دهند تا توطئه دشمن خنثي گردد .
در هر صورت از اين قبيل مسائل بسيار زياد مي باشد و ميتوانيد در كتاب دكتر شجاء الدين به تفصيل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد . هدف اينجانب در بيان كردن اين نظريات اشاره بدين مطلب بوده است كه در پرورش فقيهان شيعي به يك مثال عملي ملموس اشاره كرده باشم. بدانيم كه اگر آقاي X از حوزه چنانچه نظري در پيرامون مسائل اسلامي بيان ميدارد هيچگاه بر ضد اسلام نخواهد بود چون حوزه اسلامي است نه حوزه بي طرفي . اگر عامل اسلام از حوزه گرفته شود كلا اين نهاد معدوم ميگردد. حال چگونه نهادي مي تواند تيشه بر ريشه خود زند حال آنكه آن نهاد داراي تفرقه هاي اساسي در اصول با همتايان خود ميباشد. پس حرف آنها فقط يك نظر يكطرفه مي باشد كه فقط به درد يك بار خواندن ميخورد .
بررسي علمي فقه :
پيش استاد اصولي هم اصول
خواند آن شاگرد جست با حصول
پيش استاد فقيه آن فقه خوان
فقه خواند ، ني اصول اندر بيان (مولوي)
يكي از رشته هاي علوم ديني كه بويژه ايرانيان در پيدايش و تنظيم آن نقش مهمي داشته اند اصول فقه نام داردكه تا حدي با علم موسوم به Casuistique قرون وسطايي در نزد الهيون مسيحي شباهت دارد(دسته دوم بودن فقه و پيدايش آن به هنگام بروز اشكالات در اديان بديهي مي نمايد در اسلام بصورت فقه در مسيحيت كازوئيستيك) . كازوئيستيك از ريشه casus به معني مورد ميباشد ، مجموعه اي از موارد عملي است كه بتواند كار قضاوت را در موارد مبهم و يا به اصطلاح مبهم آشكار سازد (آجيل مشكل گشا يا مشكل ساز دين).
در كازوئيستيك آن صفات و مختصاتي را كه براي يك سلسله از موارد شاخص مي بوده به انتزاع گذاشته مي شد كه نظير عملي آن در اصول فقه نيز موجود است. در عين حال كازوئيستيك را آ ن بخشي از اخلاقيات مسيحي مي دانسته اند كه با دقت ، تمام موارد اجرا شرايع الهي را در كليه جزئيات متصوره و حالات محتمله روشن مي ساخته است . اين قاعده تراشي ها بعنوان يك معضل بزرگ براي رگلمان بندي اعمال مومنين براي مفلوج نگه داشتن اراده و ابتكار آنها استفاده مي شده است . كازوئيستيك به معني اسلوب توجيه با اتكا تعميمي از موارد نظير و اين درست همان وظيفه اصول فقه است . بعدها كازوئيستيسك بمعني موشكافي هاي زائد و غير لازم بكار رفته است چنانكه شاعر بزرگ ما حكيم ناصر خسروعلوي نيز در مورد علم فقه ميگويد :
فقه است مر آن بيهده سوي شما نام
كان را همي از جهل شب و روز بخائيد
اصول فقه به اصطلاح نوعي منطق من درآوردي مذهبي است كه هدف بانيان آن (فقها) با مانور بر روي شرع ، به احكام تازه متولد شده در دين مي پرداختند حال با اجتهاد يا بدون آن .
آنها مي گفتند موضوع اصول «ادله كلي شرعي » است و به كمك اين ادله كليه مي توان در مورد چگونگي استنباط احكام شرعيه قضاوت كرد و گفت كه اين استنباط صحيح است يا سقيم . در قرن پنجم كتابهاي زيادي در اين باب نوشته شد از آن جمله اصول الفقه اثر يك فقيه حنفي به نام فخر الاسلام بزودي ، الوصول الي العلم الاصول (بيضاوي) ، تهذيب و نهايه (حلي ) و همچنين اصول كافي (كليني) و غيره.علما ديگر شيعي ديگر به تأليف مستقل كم پرداخته اند و به تدريس كتب قبلي پرداخته اند.
مبارزه اصولي و اخلاقي در شيعه ، مبارزه بين آن فقهايي بود كه حكم بر قواعد منطقي را مجاز مي دانستند و آن فقهايي كه قشري بودند و جز آيات قرآن و احاديث نبوي و احاديث ماثوره از ائمه ، هيچ چيز ديگري را قابل وثوق نمي شمردند . فقهاي شيعه از جهت قانونگذاري سه دوره را از هم متمايز مي كنند : دوران حضور و صدور يعني هنگامي كه پيامبر زنده بود و قانونگذاري مي كرد ، دوران بعد دوران غيبت پيامبر اسلام و ائمه شيعه مي باشد كه بايد از راه استنباط از روي احكام موجود (تفقه) و نتيجه گيري از آنها (تفريع ) حكم گردد ، دوران سوم ظهور مهدي است كه خود مهدي قوانين را وضع مي كند ؟ (در اين سه دوران دوران دوم كه دوران رجوع به فقها مي باشد خيلي طولاني است و موجب بقا فقها مي گردد ) .
در دوران فقاهتي گاه بايد حكم امضائي صادر كرد (فقها) يعني آنچه كه در گذشته بود تائيد نمود و گاهي حكم تاسيسي يعني بايد حكم جديد الولده اي به عرصه وقوع بپيوندد . وظيفه فقه آن بود كه احكام تشريعي ، تفريعي ، تاسيسي و امضايي را مدون كند و مسائل فقهي و حالات متنوع اجراي دستور شارع را بيان دارد .
ولي وظيفه اصول آن شد كه قواعد كلي را بدست دهد و قانونمدي هاي كلي احكام فقهي را از جهت مثلا منطقي تنظيم كند تا اگر قرار شد فقيه حكم تأسيس بي سابقه اي بدهد ، يعني تفريع تازه اي بكند و تنوع جديدي بياورد و به تفقه جديدي دست زند ، بداند كه بر چه مبناي دست به اين كار مي زند و صرفنظر از كتاب و سنت و اجماع و راي و قياس ، اصول نيز وارد گود شده و پايه احكام را محكم كند .
بدين اشاره مي كنم كه در قرآن آياتي واضح وجود دارد كه بقول اصوليون ( قدر جامع بين نص و ظاهر) وجود دارد و معناي آن روشن است ( محكمات ) . آيات مبهمي نيز وجود دارد كه بقول اصوليون (قدر جامع بين مجمل و مسئول ) است و معني آن احتياج به تأويل و تفسير دارد .
گاه در قرآن نص و متن با محتوي آن يا به اصطلاح منطوق با مفهوم با مدلول تطابق نمي كند . در مورد احاديث مي توان به دو نوع حديث مسند (ارتباط تا پيامبر يا معصوم واضع است ) و حديث مرسل (روايت شدن از فلان كس بدون سلسل ارتباطي) اشاره كرد از قواعد اصول به مبحث تعليق حكم ، قاعده استصحاب ، استحسان اشاره مي كنيم و بدان نمي پردازيم .
در اين قسمت بررسي علمي پديده دين و فقه تا حدودي اشاره شد .
نتيجه گيري :
يك پندار بوجود آمد (دين) و بر آن پندارهاي متعدد(اقسام برداشتهاي فقهي) مستقر گرديد و تا به ناكجا آباد ادامه يافت . بماند كه در آيات قرآن وضوح عيان نمي باشد و در احاديث هم مشكل وجود دارد و تشخيص ثواب از ناثواب را بر عهده يك انسان خطا كار گذاشتند . اگر بر استنباط يك حكم، فقيهي با عيال خود دعوا كرده باشد ما را به كجا خواهد برد . در بين فقها و روشهاي آنها نيز يك اتفاق نظر وجود ندارد هر چند كه اجماع هم باشد .
اختلاف در نحوه برداشت آيات ، احاديث ، اختلاف در راه و روش ، حال يك برداشت با اطمينان شما از فلان آيه قرآن يا فلان روايت بر چه روشي استوار است چه مقدار ذهنيت هاي پيشين شما در آن دخيل است ، آيا مي توانيد اصولا قبول كنيد پيامبر هم اشتباه ميكند ، قرآن هم مي تواند اشتباه داشته باشد مسلما مي گوئيد خير . با اقبال پيشين يك مطلب در صدد به ثبوت رساندن آن كاري جاهلانه است چون قبل از اثبات مقبول افتاده حال آنكه براي پذيرش يك مطلب بايد ابتدا اثبات گردد نه اينكه ابتدا قبول گردد . كسي كه وارد حوزه و فقه و غيره مي گردد كه نمي تواند مسلمان نباشد .شاكر صفويان باشيد كه باعث ابقاء شيعه در ايران و تداوم شما گرديدند .
هدف اينجانب در اين مطالب صرف آشنايي با تاريخ شيعه و تشكل هاي فقهي و غيره بوده است بدانيد كه حوزويان در كشور ايران اسلامي در تمامي امور بصورت مستقيم و غير مستقيم دخيلند . اگر بخواهيد مثلا يك مجوز براي نشريه بگيريد آن جمعي كه بايد به شما چنين اجازه اي دهد داراي نماينه اي از حوزه مي باشد . در اين سيكل تاريخي ديديم كه چقدر تفرقه در تمامي ادوار حاكم بر آنها بوده است . با اهميت كردن مسائل بسيار مسخره اي كه حتي بذهن كسي خطور نمي كند از جمله وظايف اين فقهاي عاليقدر مي باشد مثل اينكه اگر با پاي چپ وارد مستراع شويد بهتر است يا پاي راست يا اگر سگي در يك نمكزار افتاد در چه صورت مي توان از آن نمك استفاده كرد و يا اگر پسر خواهر كه در اثر زلزله از طبقه فوقاني بر روي طبقه پائين افتاده و بر حسب تصادف بر روي خاله خويش بيافتد و آنچه نبايد بشود اتفاق افتد و يا احكام در باب جماع با حيوانات و غيره آيا اين ادركات از قرآن و حديث و تاريخ اسلام و … مي باشد اگر متعلق به آنهاست كه به بي هويت بودن اصل آن مي توان پي برد . ديديم كه دانشمند حوزه در فرمايشات خود دچار چه تناقض گويي بوده است آيا با چنين فكري مي توان به احكام صادره وي استنداد كرد .كتاب قرآن و علوم روز نوشته جواد افتخاريان ليست مسبوطي از احاديث و روايات را در بر دارد كه به مسائلي گوناگون كه ممكن است حتي در خواب هم براي انسان پيش نيايد اشاره مي كند (بغير از رسالات آيات عظام).
موفق باشيد
بابي كوهي


فلسفه و خدا


فلسفه و خدابقلم: بابی کوهی
مقدمه :مسئله وجود خدا يكي از ديرپاترين مسائليست كه انسان با آن مواجه بوده و هست. وجود خدا بعنوان اولين اصل در دين مطرح ميشود و ديدگاههاي متفاوتي در مكاتب نسبت بدان ابراز شده است. در اين نوشتار سعي بر اين است كه به خدا و مسائل پيرامون آن از ديدگاههاي متفاوت پرداخته شود.شرح مطلب:الحاد ( ATHEISM ) :الحاد يا بي خدايي مدعي هست كه خدا يا وجود ندارد و يا اگر وجود دارد، بر هستي تأثير گذار نيست و يا انسان نميتواند پی بوجود آن ببرد. طبعا براي تاييد اين مدعا، دلايل و شواهدي آورده شده است كه مبتني بر شناخت عالم جسماني (فيزيكي) و بررسي رفتار انساني از ديدگاههاي علمي ميباشد. در اين سيستم اصالت بر ماده و طبيعت و شناخت آنهاست. در عصر جديد، درك و فهم روز افزون آثار و اعمال عالم طبيعي و انساني بسياري از متفكران را به اين مطلب رهنمون شده اند كه تمامي مشكلات را ميتوان بوسيلة عالم مادي حل و تبيين كرد و احتياجي به عالم ورا مادي نيست(متافيزيک). اين نظريه خلاصه طرز تلقي لاپلاس رياضيدان است كه وقتي نظريه خود را كه چگونه جهان نجومي بوجود آمد براي ناپلئون توضيح ميداد، از او پرسيده شد خدا كجا طرح و نقشه خود را آماده كرد وي در پاسخ گفت: «من نيازي به چنين فرضيه اي ندارم»!ملحدان مدعيند كه ما اكنون داراي آگاهي هايي هستيم كه تبيين ميكند چرا مردم داراي عقايد ديني هستند ، و اين آگاهي اگر ثابت نكند پيشنهاد ميكند كه سهمي كه عقيدة ديني در تاريخ انسان داشته است ربطي به وجود خدا ندارد. بنابر نظريات روانشناسانه اي كه فرويد و نيچه و ديگران اظهار كرده اند عقايد ديني بدليل پاره اي نيازهاي انساني و ميل انسان براي احساس ايمني و آرامش خيال در جهاني چنين پهناور ، و مانند آن حاصل شده است . توماس پين و كارل ماركس و ديگران به سهم و اثري كه عقيدة ديني در ايجاد و ابقاء پاره اي نهادها و بوجود آمدن طبقات در اجتماع و سياست اشاره داشته اند . بدين روش منكران و ملحدان مدعي هستند كه خدا به عنوان موجودي واقعي وجود ندارد بلكه فقط ساختة ذهن بشر است كه براي رفع نيازهاي خويش آنرا ابداع كرده است .بعنوان توجيه بخشي از فلسفه الحاد ، برخي از فلاسفه اظهار داشته اند كه هيچ نظرية منطقي يا رضایت بخشي دربارة صفات خدا روشن نميكند كه چگونه يك موجود الهي ميتواند صفاتي كه به آن نسبت داده ميشود را دارا باشد در حاليكه آن صفات مربوط به عالم انسانيست .از زمانهاي قديم ، در نظريات ايپكورس ، تابرتراند ،راسل فلاسفه اظهار داشته اند كه در مفهوم يك خداي قادر مطلق و در مفهوم خدايي عادل كه بر جهاني غير عادلانه حكومت ميكند و در مفهوم خداي ازلي و ابدي كه جهان را آفريده و در آن موثر است ، تناقضاتي وجود دارد.همه خدايی ( PANTHEISM ) :مخالفان ديدگاه همه خدايي يا وحدت وجودي آنرا نوعي از الحاد ميدانند بهر صورت اين بينش بمعني اينست كه خدا موجودي جدا از عالم نيست، بلكه يا كل نظام طبيعت يا جنبه اي از كل نظام طيبعي ميباشد و يا اينكه همه چيز خداست و يا قوه و قدرتي كه در تمامي جهان انتشار و نفوذ دارد خداست. خدا همه جا و در همه چيز هست.مشهورترين فيلسوف اين بينش كسي نيست بجز اسپينوزا. وي درصدد اثبات اين مطلب بوده كه خدا و طبيعت يك جوهر يگانه هستند و هر چيزي كه در عالم وجود دارد يا اتفاق مي افتد جنبه اي يا وجهي يا صفاتي از خدا بهمراه دارد. بنا بنظر اسپينوزا، خدا صفات مشخصي ندارد زيرا او موجودي مستقل از جهان نيست و اذعان دارد كساني كه موجودي الهي را چنان توصيف ميكنند كه انگار صفاتي مانند انسان دارد، صرفا دست به شبيه سازي ميزنند و اين افراد با ذات و طبيعت حقيقي اشياء كاري ندارند. وي ميگويد طرز تلقي شايسته اي را كه در خور طبيعت كل الهي است عشقي عقلاني به خدا نام دارد يعني درك صفت الهي هر چيز به واسطه فهم طبيعت واقعيت.خدا انگاری ( DEISM ) :اين بينش در اصل قبول خداوند منهاي دين و مذهب است. اين نظريه بر آن است كه يک موجود الهي يا يك مشيت الهي كه جدا از عالم جسماني وجود دارد، جهان را آفريده يا به حركت در آورده و ليكن اين موجود يا قدرت الهي نيرو يا تأثير مستقيم بر حوادثي كه در داخل جهان اتفاق ميافتد ندارد. با پيشرفت علم نجوم و فيزيك، بسياري از متفكران دريافتند كه علم و قوانين علمي در جهان همچون يك ماشين كاملا اتوماتيك، كار ميكند و هر حالتي از اين ماشين را ميتوان با حالات قبل تعيين كرد. فرضيه خدانگاري در اصل روابط خدا را با جهان مكانيكي بيان ميكند . خدا همچون ساعت سازي كامل تصوير شده كه اين سيستم را به بهترين نحو آفريده و سپس آنرا به حركت در آورده ولي ديگر با آن كاري ندارد. نظريه خدانگاري جايي براي رابطه انسان و خدا همانند دين ندارد و چون خدا سهمي فعال در عالم ندارد، ديگر محلي براي دعا و نماز نيست. اين نظريه وجود خدا را باور دارد اما منكر وحي و معجزات و جزئيات سنت بوده است.خداپرستی ( THEISM):اين روش اعتقاد به خدا با قبول دين است. اين بينش مذهبي بر اين باور است كه خداوند جداي از اين عالم وجود دارد و جهان و انسان را آفريده و چون انسان را آفريده پس بايد پيامبراني را نيز براي هدايتشان بفرستد و خدا عادل است . خدا چون به بشر لطف داشته و او را آفريده است ( حب ذات ) محال است كه وي را همينطور بر روي كره خاكي رها كند و این از موهبت الهي بدور است . حال كه خداوند وسيله هدايت بشر را فراهم كرده هر انساني كه از اين راه تخطي كند در دنياي ديگر به حساب او رسيده خواهد شد و بخاطر خوبي ها پاداش و براي بديها جزا خواهد ديد. اگر چه مقدار زيادي از فلسفه پردازيها درباره مسائل ديني داراي خصوصيت دفاعيست يعني بدنبال اين هستند كه عقايد مختلف ديني را براي مردم قابل قبول و عقلاني گردانند، معهذا مطالعه عقلي دقيق در اين مسائل منتهي به شك و ترديد در منطق و عقل ميگردد.فلسفه دين متعهد است تا نظرياتي در باب معرفتي خاص را پرورش دهد تا حتي المقدور قابل قبول اذهان عمومي گردد . بهترين نتيجه اي كه اين ديدگاه بيان ميدارد همان ايمان است وگرنه در معرفت ديني كميت عقل و منطق لنگ و پاي استدلاليون چوبين است و تعيين عقلي رضايت بخشي نميتوان ارائه كرد.بررسی بينش های يادشده:همانطور كه ملاحظه شد ديدگاههاي متفاوتي پيرامون مسائله خداوند وجود دارد كه هر انساني ميتواند با توجه به بسترهايي كه در آن رشد يافته گرايشي بدانها پيدا كرده باشد. كمند افرادي كه بلحاظ تحقيقي و بدور از پيش داوريها و ذهنيتهاي گذشته به اين مسائل پرداخته باشند. خلاصه تمامي بينشها متكي بر نوعي آگاهي هستند كه انسان نسبت به محيط (جهان بيني) كسب كرده و بعد از آن روش زندگي خود را بر آن اصول مي چيند(ايدئولوژي)
مطلب ديگر كه مطرح مي باشد اينست كه آگاهي و شناسايي انسان نسبت به محيط چگونه حاصل ميگردد. بعنوان مثال صحبت درباره معرفت متافيزيكي بر چه اساس استوار است؟ تئوريسين بزرگ اسلام و يكي از خادمين بقا اسلام به صورت مدرن در اذهان عمومي كسي نيست مگر عبدالكريم سروش که ميفرمايد: «يک روش شناخت براي همه امور نميتوان ارائه داد چرا كه از امور و پديده ها يكنوع شناخت نميتوان داشت.» بعد ميفرمايد: «دو نوع شناخت اساسي داريم يكي شناخت علمي و ديگري شناخت فلسفي.» ميگويد: «معرفت علمي را تئوري هايي ميسازند كه در برابر جهان خارج بي تفاوت نيستند و اين تئوري ها قادر به پيش بيني و راهگشایی در عمل را ندارند!»راجع به معرفت فلسفي ميگويد: «اين معرفت مشتمل بر قانونها و آراء كلي ست كه از رابطه ضروري ميان موجودات و از احكام و عوارض مطلق هستي سخن مي گويد و مجموع هستي را چنان در نظر ميگیرد كه هر عضو و جزوي را بالضرورة در جاي خود مي نشاند و معرفت فلسفي قدرت پيش بيني ندارد و لذا بهمين جهت شناختي كه از پديده ها بدست ميدهد، كارايي مستقيم عملي ندارد.» وي می افزايد: «انديشه ها و قوانين ما بعدالطبيعي، قدرت پيش بيني امور خاص و جزئي را ندارد و با تجربه باطل نميشوند و بر روابط لازم و ضروري امور استوار است. از آن جمله اند ضرورت علت و معلول، نياز ممكن به واجب و نياز حركت به محرك و...»با توجه به تعاريف بالا كه توسط سروش ارائه گرديده پر واضح است كه خداوند در معرفت علمي جايگاهي نداشته و در معرفت فلسفي ميگنجد. اين معارف در آنجا مشكل ساز ميگردند كه از امور دنيوي به اموري غير دنيوي (متافيزيكي) منتج ميشوند؛ بعبارت ديگر از مشاهده اشياء (مادي) به كليتي غير مادي (متافيزيكي) منتهي ميشود. آنچه كه مسلم است اين مطلب توسط انسان كسب و درك ميشود و انسان موجوديست محبوس در مكان و زمان و دركي غير مكاني و زماني نميتواند داشته باشد.بعنوان مثال انسان نميتواند چيزي را در ذهن خود تصور نمايد كه داراي ابعاد نباشد حتي اگر آن تخيلي باشد مگر آنكه چيزي را تصور نكند. هر تصوري در مختصات (x-y-z) تعريف ميشود. البته مد نظر داريد كه بحث بر سر مفاهيم نيست تصور مفاهيمي همچون زيبايي مستقل نيستند و وابسته به روابط و اشياء هستند كه به توسط انسان درك و پرداخته ميشوند.پس مسئله بر سد آگاهيست و بايد بفهميم آگاهي چگونه حاصل ميگردد. ابزار درك و فهم نسبت به يك موضوع آيا چيزيست غير از حس و مشاهده و تجربه؟ آيا اينها ابزار عقل انساني نيستند و آيا عقل انسان نيست كه دربارة هر نوع معرفتي قضاوت ميكند؟ حوزه دنيا از حوزه متافيزيك جداست، در اين شكي نيست مگر اينكه بحث پانته ايسم در ميان باشد و هر موجودي خدا باشد. اگر اين حوزه ها را جدا بگيريم چگونه انساني كه در حوزه غير متافيزيكي ميزيد ميتواند پي بوجود متافيزيك ببرد؟! اين روندي نادرست است بلحاظ اينكه اين دو حوزه از هم جداست و زير مجموعه يكديگر نيستند. حال اگر فرض كنيم كه مثلا انسان موجوديست كه يك بعد آن متافيزيك است(روح)، آيا ميتواند توجيه كننده درك متافيزيك شود؟ مسلما خير! البته منظور از روح همانست كه بعد از مرگ انسانها به آسمانها ميروند و حيات جاودان دارند وگرنه روح مادي چيزي نيست به جز روان انساني كه وابسته به مغز آدميست و در بحث پسيكولوژي مطرح ميگردد. آيا روح جاودان در حوزه درك انساني نقش دارد؟ آيا مفاهيم و ادراكات انساني روحيست و يا اصولا روح چگونه در درك انساني نقش دارد؟ مذهبيون يكي از راههاي دوبعدي بودن انسان را خواب ميدانند و ذكر ميكنند كه انسان وقتي خوابي مي بيند كه در آينده براي او تعبير ميگردد اين در چارچوب خواص مادي نميگنجد لذا بايد انسان داراي بعد غير مادي باشد! اين نوع درك وابسته به روح جاودان است كه البته خود روح به چنين دركي منجر نگشته بلكه همان حس و مشاهده و تجربه و در نهايت قضاوت عقلي(مجازي( باعث گرديده كه از حوزه عقلي خارج شويم. چنين قضاوتي كه مذهبيون براي اثبات روح دارند به آساني رد ميشود بدين صورت كه اگر انسان داراي بعد غير مادي (روح) است و آن قادر است به آينده سفر كند و خبر بياورد كه در آينده چه اتفاقي ميافتد، پس اين آينده بايد ثابت باشد كه روح ميتواند آنرا ببيند يعني آينده از پيش تعيين شده و اگر چنين است اين چيزي نيست به جز جبرالهي و انسانها فقط عروسك خيمه شب بازي هستند و اگر اين آينده ثابت است، خدا هم كه از قبل ميدانسته چگونه ميتواند انسانها را بخاطر آينده و سرنوشت ثابت جزا و پاداش دهد! اين مخالف عدل الهي ست و كسي را هم براي اينكه مجبور است كاري انجام دهد و راهي جز آن ندارد مجازات نمی كنند بدين طريق معاد هم نفي ميشود. اينها ميخواهند بعد غير مادي را اثبات كنند ناخواسته عدل و معاد را هم نفي مي كنند!

سنت گرایی


بررسی علل سنت گرائی بقلم : بابی کوهیمقدمه:دين و مذهب بمثابه يك سنت در بين انسانها رواج داشته، دارد و خواهد داشت. اين فرآيند كه مختص به جوامع انسانيت داراي ريشه هاي جامعه شناختي – روانشناختي هست. در اين مقال سعي داريم به بررسي اين ريشه ها بپردازيم. وليكن در ابتدا بايد تا حدودي با انسان شناسي از ديدگاه علمي آشنا شويم. اينكه مي گوئيم علم ، منظور علوم رياضي و تجربي و انساني مي باشد ورنه كه علم الهي و صفات و رفتار و افكار خدا در عقل ما نگنجيده و فقط در توهمات و تخيلات انسان جاي دارد. در هر صورت به لحاظ ما انسان شناسي بر سه قسم است كه عبارت اند از:1- بيولوژی (زيست شناختي(2- سوسيولوژی (جامعه شناختي(3- پسيكولوژی(روانشناختي(با اين مقدمه باختصار اشاراتي به ديدگاههاي انسان شناسي خواهيم داشت و سپس بصورت مبسوط به جايگاه سنن از ديدگاههاي فوق الذكر خواهيم پرداخت.شرح مطلب:به لحاظ بيولوژي در چرخه تكامل طبيعي پستانداران ، انسان ابتدائي آمادگي بيشتري براي زيست و تنازع بقا داشته است. بدين معني كه سيستم پيچيده عصبي وي قادرش مي ساخت كه در برابر يك تحريك خارجي ، عكس العمل هاي مختلف از خود بروز دهد و در نتيجه از حيات محدود و مقرر نبات و حيوان پا فراتر گذارد. دستها و انگشتان دقيق و ظريف وي، او را در گرفتن و ساختن و پرداختن اشياء مدد مي كرد و همچنين حنجره حساس و مستعد او نيز موجب شد كه بهتر از ساير جانوران در برابر عوامل خارجي واكنش صوتي داشته باشد و با استفاده از اين قابليتها انسان توانسته خود را به جايگاه كنوني برساند.به لحاظ پسيكو لوژي دو بحث سيستم عصبي (روانپزشكي) و روانشناسي رفتاري–اجتماعي مطرح ميگردد. اينكه انسان بعنوان يك متريال داراي چه ويژگيها و خواصي هست و مثلا در برابر فلان عامل خارجي، فلان هورمون در وي مترشح مي شود ، چيزي نيست به جز خاصيت متريال انساني و در روانپزشكي و كلا پزشكي مطرح مي شود. در روانشناسي انسان بعنوان يك موجود اجتماعي، روابط متقابل انسان و اجتماع و محيط پيرامون وي مطرح گشته و ريشه هاي آنها به لحاظ موقعيتهاي مكاني و زماني مورد بررسي قرار مي گيرد.به لحاظ سوسيولوژي، زندگي اجتماعي انسان كه محصول روابط مابين انسانهاست، مورد بررسي قرار مي گيرد. برخي از اين روابط بر اثر فايده يا لزومي كه دارند، در جريان نسلها دوام مي آورند و تدريجا صورتهائي نسبتا ثابت و منظم به خود مي گيرند. از اين رو مي توان گفت كه روابط اجتماعي بر اثر تكرار و تثبيت، از نوعي نظم با سازمان برخوردارند. در اينصورت مي توان بيان داشت كه موضوع جامعه شناسي، سازمانهاي اجتماعيست و جامعه شناسي جريانهاي فراهم آمدن و دگرگون شدن و درهم شكستن سازمانهاي متفاوت جامعه را دنبال كرده و قوانيني را كه بر آنها حاكم است در مي يابد.سنت پرستی:با اينكه سنت شالوده فرهنگ و تمدن است وليكن بيشتر براي بشر مضر بوده و راه را برترقي و پيشروي بسته است. با رجوع به تاريخ در مي يابيم كه اين بدعت گذشتگان معمولا بيش از آنچه شايستگي داشته مورد گرايش انسان قرار گرفته و در نتيجه وي را از مفتضيات زماني، و جامعه را از تكامل باز داشته است. از سنت بايد همانند يك نردبان براي صعود استفاده كرد نه اينكه در يك پلكان آن متوقف ماند كه در اينصورت باعث غفلت از موقعيتهاي مكاني و زماني گرديده و بر ميراث گذشتگان چيزي نخواهد افزود.احتراز از تحول و تكاپو و تاكيد بر سير سلوك نياكان و بعبارت ديگر پرستش بي قيد و شرط سنن كه عرفا كهنه پرستي يا ارتجاع خوانده مي شود، جامعه را به ركود و سكون و انحطاط مي كشاند. بنابراين سنت پرستي(Traditionalisme) يكي از امراض خطرناك اجتماعيست كه در قرون متمادي پيكراجتماع را دچار لطمه و سكته ساخته و به نوخواهان زيانهاي فراوان رسانيده است. عمده ترين عواملي كه باعث پيدايش اين مرض مي گردد عبارتند از: احتياج عمومي بشر بثبات و آرامش و مصلحت خداوندان زر و زور.افراد جاهل و بي خبر كه بنا به دلايلي از آگاهي بي نصيب مانده و عمر خود را به جهل و بي خبري گذرانده اند، بنده بي اراده عادت و تقليد هستند و گوسفند وار از راهي مي روند كه از آغاز رفته و مورد مقبوليت عام باشد. اين راه چه هموار و چه مستقيم باشد يا نباشد، بنا به عادت همچنان مطلوب جماعت باقي مي ماند (ترك عادت موجب مرض است(
ثبات جوئی:طبع انسان ناآرام است و اين تلاطم هم به لحاظ عزيزي و هم در برخورد با اجتماع و محيط پيرامون نمايان مي گردد. با اين اوصاف انسانهاي اوليه كه با هزاران رنج و خطر روبرو بودند، چه بايد مي كردند؟ آيا غير از اين بود كه براي خود دست آويزهائي درست مي كنند تا در موقع لزوم به آنها چنگ زده و به يك آرامش نسبي دست يابند.انسان وقتي كه در برابر طبيعت دچار ترس و بهت و حيرت مي گرديد، مي كوشيد تا هستي را به فكر خود تعبير كند و بدين صورت نيروهاي مجهول طبيعت را تشخص مي بخشيد(Personification) و بوجود يك يا گروهي خدا معتقد مي شد كه با فهر و غلبه تام برگيتي فرمان مي رانند. سپس خدايان را به بخود قياس مي كرد(Anthropomorphisme) و مي پنداشت كه خدايان به صورت انسانند، انديشهاي چون فكر انساني داشته و داراي صفات و كردار انساني هستند. لذا براي خشنود نگهداشتن آنها دست به كارهائي مي زد كه از نظر انسان ارزشمند هستند از قبيل پرستش، صدقه، قرباني كردن و... و با اين تمهيدات دلگرمي مي يافت.بسياري از فرزانگان مانند وندت بر اين عقيده هستند كه انسان ابتدائي از تكبير مفهوم پيشوا يا شاه، مفهوم خدا را آفريد و بعبارت ديگر دين انعكاس وضع اجتماعيست. شاه در دنيا حامي قوم خويش است و خدا در عقبي.موافق با جامعه شناسي مبتني بر فرويديسم، مفهوم خدا زاده مفهوم پدر است. پدر كه در دوران زندگي خود، خانواده را در مقابل مخاطرات حمايت مي كند، پس از مرگ نيز همچنان حامي خانواده شمرده مي شود. اعضاي خانواده روح وي را نگهبان غيبي خانواده مي پندارند. شاهد مدعاي فرويدسيم اينكه بنا بر تورات، يهوه يعني خدا، پدر قوم بني اسرائيل است و مطابق با اساطير بابلي همه بابليان مانند فرزند بهره اي از خون خداي خود، مردوك دارند و افلاطون نيز خالق را پدر مي خواند و عيسي صريحا از پدر آسماني نام مي برد.بالاخره اينكه خدا زاده ثبات طلبي، و ثبات طلبي واكنش عجز و فروماندگي انسان نسبت به محيط پيرامون است، چنانكه اعتقاد به بقاي روح و حيات اخروي نيز نتيجه ثبات طلبيست كه در برابر حيات نا استوار و گذرا و بي آرامش تشكيل مي گردد. دنياي ما فاني است ولي اين طبع ما را ارضاء نمي كند كه بعد از مرگ زندگي تمام شود و هچنين ميل بجاودانگي انسانها از جمله دلايلي براي ساخت دنياي خيالي و جاودانه و هچنين ضمانتي است براي يكي از اصول دين (معاد) و بعبارت ديگر ضمانتي براي خود دين. پس اگر دين در دورانهاي متمادي دوام مي آورد از جمله بخاطر سرپوش گذاشتن براين نقاط ضعف با وعده هاي خياليست.جريان ثبات طلبي در سيستمهاي فلسفي نيز به چشم مي خورد. سازندگان سيستمهاي فلسفي–كلامي كوشيده اند تا تنوع و كثرت و تغييرات جهان را با اتصال به اصل يا اصولي پايدار و ثابت تعريف و توجيه كنند و به همان آرامشي كه انسان به ان نيازمند است، دست يابند. آنچنانكه طالس رياضيدان و فيلسوف يونان آب را اصل كلي عالم دانست، آناكسي من هوا را علت العلل هستي پنداشت، آناكسي ماندر عناصر گوناگون و متغير جهان را جلوه هاي يك گوهر ازلي دانست و فيثاغورث تمامي امور و اشياء عالم را به آتش تاويل كرد. افلاطون نيز مظاهر تغيير پذير وجود را اشباحي از حقايق جاودان دانسته كه از آن تعبير به مثل افلاطون مي شود.آنچه كه سئوال برانگيز است اينكه چگونه در سير تاريخ بشري، بشر تغييرات و تحولات را به يك يا چند موضوع ثابت وصل كرده است در حاليكه يك منبع ثابت نمي تواند تحرك بيافزايند و اين به لحاظ عقلي اشكال دارد. ثبوت يك چيزست تغيير چيز ديگر اينها با هم سنخيتي ندارند كه از يكي بتوان ديگري را زاياند مگر اينكه به لحاظ اصل نسبيت بدان بنگريم و بگوئيم اين از اين ديدگاه متغير و از آن منظر ثابت است كه حتي در اينصورت هم نسبيت نمي تواند شامل خدا شود چون مي گويند مطلق است و تغيير به ذات الهي راهي ندارد.پس چگونه خداي واحد و لايتغير عالم كثير و متغير آفريد و يا خداي غير جسماني، جسم آفريد؟ اين قياس به نفس تا حدودي موضوع را روشن مي كند . آيا از امتزاج دو انسان موجودي غير انسان حاصل مي گردد؟ از طرفي گذار از تغييرات كمي به كيفي تنها در دنياي مادي قابل تبيين است به لحاظ اينكه از عناصر مشترك ) عناصر بنيادي) تشكيل يافته اند و اين ميسر نيست مگر اينكه بپذيريم همه چيز در حال تغيير و حركت است.مصلحت زورگويان:عامل ديگري كه سبب حفظ و تقديس سنت هاي پوسيده مي شود مصلحت اربابان زر و زور است. در مراحل ابتدايي انسان براي حفظ موجوديت خود در برابر حيوانها و مخاطرات طبيعي ، حربه اي موثرتر از زور بازو نداشت. در اين مرحله پدر كه توانا ترين و آزموده ترين عضو خانواده هست ، مقامي شاخص مي يابد و تا زنده هست قدرت نمايي مي كند و پس از او نيز نوبت به پسر ارشد خانواده است و البته كه اين صورت ابتدايي لازمه جامعه بدوي بوده است وليكن بعد از تبديل به قبيله و قوم و ملت ، شكل ابتدايي وراثت جاه و مقام پيچيده شده و از شكل ساده در مي آيد .ديگر سرور جبار قوم ، پدر مشفق خانواده نيست و با همدردي پدرانه به اتباع خويش نمي نگرد ، بلكه مردمان را حقير و خوار مي دارد و قدرت و مقام شامخي را كه شرايط اجتماعي براي وي پيش آورده است، طبيعي و خدادادي و نشانه برتري طبيعي خود مي انگارد . با خود كامي بر خلايق فرمان مي راند و از هيج امر خلاف خواسته خود نگذشته با آن برخورد مي كند. همنوعان خود را به شهروندان درجه يك و دو تقسيم مي كند و آنانكه در جهت خلاف او حركت مي كنند را معاندين، كافرين، ملحدين و ... قلمداد مي كند و براي حفظ جاه و مقام خود از هيچ گونه عمل وحشيانه و جنايتي دريغ نمي ورزد.تئوري پوسيده حقوق طبيعي و حكومت خدايي از اينجا بر مي خيزد. شعار اين جباران اينست كه : خدا مي خواهد شما اينچنين باشيد و مطيع اراده الهي باشيد ، حتما حكمتي در كار است كه اينگونه شده و اينها آزمايشهاي الهيست و از اين قبيل.اكثريت قشر متوسط و سطح پايين جامعه از اين افسونها و آن ستمها آنچنان اغفال و گمراه مي شوند كه فلاكت خود و تنعم غاصبان را به جبر مابعدالطبيعه نسبت مي دهند و در باورهاي مذهبي خود استوارتر مي شوند و چون دست آنها از دنيا كوتاه است در نتيجه در خيال خود رو به درگاه الهي مي آورند و زمينه را براي سروري زورگويان هموارتر مي كنند . في المثل ملت فكر مي كنند كه بخاطر فسادهاي مكرري كه وجود دارد و گناههايي كه مرتكب شده اند مستوجب غضب الهي گشته اند . اين نقطه ايست كه اگر ملتي بدانجا برسد كمال مطلوب غاصبان است . اين قشر غاصب كه البته تئوريسينهايي نيز براي خود دارند ، في المثل اينگونه تبليغ مي كنند كه حس پرستش فطريست. بالفرض اينكه حس پرستشي وجود داشته باشد و فطري هم باشد آيا دليل بر وجود خدا مي شود؟ اينكه استدلال مي كنند كه انسان در ادوار مختلف در برابر چيزهاي مختلف سر تعظيم فرود آورده است ، اين دليل بر فطرت هست يا دليل بر جبر محيط و يا مصلحت؟ما هم معتقديم كه انسان بدوي از روي ناآگاهي به پرستش و تكريم چيزهايي روي آورده ولي اين كه دليل نمي شود كه موجودي حتما وجود داشته كه رو به تكريم آن آورده است. آيا آسايشي كه انسان بدوي در قبال اين اعمال بدست مي آورده دليل بر تداوم آن نيست؟ تاريخ بما مي آموزد كه اينگونه است. مثلا اعراب پيش از اسلام پرستش بتها و خانه كعبه را به مصلحت خود مي ديدند در نتيجه آنرا ترويج مي كردند و به پرستش بتها مي پرداختند وگرنه هيچ احمقي فكر نمي كند كه عربي كه يك بت را ساخته بعد بگويد كه اين بت خالق من است بلكه اين آداب و رسوم در جهت منافع و سمبل يكسري باورها هستند.نتيجه گيری:تاريخ بما مي آموزد كه سنن و شاخص آنها يعني دين چيزي نيست مگر انعكاس خيالي نيروهاي خارجي كه بر زندگي روزانه افراد احاطه دارند و يا در حالت ديگر بيانگر و بازتاب جامعه ايست كه آنرا پديد مي آورد و قوانين و روابط ديني نشاندهنده فزونيها و كاستيها و خلق و خوي آن جامعه است. اينكه گفته مي شود دين ، همه متعلقات آنرا نيز در بر مي گيرد بالاخص خداجويي كه اولين ركن همه اديان است. بسياري از افراد درك كرده اند كه دين به شكل ابتدايي مختص زمان خود بوده و در جامعه كنوني كاربرد ندارد وليكن به اصولي از قبيل اعتقاد به معاد و وجود خدا معتقدند ، اينها كساني هستند كه در جامعه اي با حكومت ديني زندگي مي كنند و آن حكومت ناكارآمد مي نمايد و يا دين شخصي را قبول دارند . اين قشر نتوانسته اند خود را از قيد و بند ديني برهانند و خواهان تجدد خواهي در دين هستند چون به اين پديده عادت كرده اند و زندگي بدون آنرا عبث مي دانند. اين قشر در تضاد بين دين توتاليتار و مدرنيسم بوجود مي آيند و مي خواهند هر دوي اينها را با هم حفظ كنند.مطلب ديگري كه بايد به آن توجه كرد مسئله تكرار در زندگيست. تكرار جزو لاينفك زندگيست كه تمامي انسانها چه بلحاظ ذاتي و يا محيطي - اجتماعي با آن در گيرند كه از آنجمله هست تكرار در سيكلهاي طبيعي يا تكرار در رفتارهاي انسان. تكرار به مثابه يك روند در ناخودآگاه انسان نقش مي بندد و بعنوان يك پديده جا مي افتد و انسان را مستعد ركود ذهني و عادت مي كند . يعني يك بعد از ابعاد بقا سنن ، نقش تكراريست كه سيكل زندگي بر ناخودآگاه انساني تحميل مي كند. پس بكوشيم كه روندهاي تاريخي را بدرستي درك كرده و حتي المقدور در اصلاح آنها گام برداريم.

شوپنهاور


زندگي از ديدگاه شوپنهاور :
شوپنهاور در 22 فوريه 1788 بدنيا آمد . وي در ابتدا يكي از فلاسفة مورد علاقه نيچه بود ولي بعدها از وي بيزاري جست و كتاب ارادة قدرت خود را بنوعي در جواب شوپنهاور نوشت . در اين نوشتار ديدگاه اين فيلسوف را در ارتباط با زندگي با هم مرور مي كنيم .
زندگي شراست :
شوپنهاور كه نسبت به زندگي ديدگاه خوش بينانه اي ندارد ، اذعان مي دارد : همه چيز در زندگي به ما نشان مي دهد كه خوشبختي زميني موهوم و آرزويي غير قابل حصول است . البته افرادي هستند كه سراب را آب مي انگارند و در شوره زار هستي ، سرابهايي از بهشت مي بينند ولي حتي اينها ، دير يا زود در مي يابند كه فريب خورده اند . زندگي معامله اي است كه به ورشكستگي كامل منتهي ميشود زيرا تمام آزروها و اميدها ي ما در كام اژدهاي مرگ فرو مي رود و پس از آنهمه تلاشي كه براي سعادت موهوم كرده ايم ، به چيزي غير از پيري و نوميدي و مرگ نمي رسيم . ايام عمر ما مانند پول سياهي است كه بعنوان صدقه به گدا داده مي شود ، ولي همانطور كه پول سياه براي هميشه در نزد گدا نمي ماند ، عمر ما هم كه بعاريت بما داده شده ، از ما پس گرفته ميشود اين طلبكار بيرحمي كه بدهي خود را روزي از ما مي ستاند ، كسي غير از اجل نيست كه در طول حيات همچون سايه بدنبال ماست . از سوي ديگر تا زمانيكه زنده ايم گرفتار درد و الميم وتازه وقتيكه به لذت دست مي يا بيم ، دچار ملامت مي شويم زيرا بهمان نسبت كه لذت زياد مي شود ، حساسيت ما نسبت به آن رو به كاهش مي نهد . بهمين جهت آنهائيكه بطور دائم از لذات دنيا بر خوردارند ، از آن بيزاري مي جويند . از طرفي ديگر محروم شدن از نعمات دنيوي نيز دردناك است و از آنهم دردناكتر ، دچار فقر و محتاج بودن است كه اكثر افراد بشري با آن دست به گريبانند . آنقدر دردهاي زندگي زياد است كه اگر تراز نامه اي بنويسيم از خوشيها ئيكه ممكن است در طي زندگي نصيبمان شود با دردهائيكه امكان دارد دچار گرديم ، ستون دردها بر ستون خوشيها خواهد چربيد . زمان هر چه خوشتر باشد ، سريعتر سپري و هر چه دردناكتر باشد ، كندتر سپري ميگردد بدان علّت كه درد يك عنصر مثبت و لذّت يك عنصر منفي است . اثبات اينكه شر در اين دنيا بر خير غلبه دارد ، امري زائدست زيرا شر وجود خود را در طول حياتمان دائم به ما اعلام ميكند . اين حقيقت بقدري واضح و بديهي است كه حتي با مطالعه سطحي امور زندگي ، به آن واقف مي گرديم . آري شر ريشة وجود ماست ؛ همه چيز در اين دنيا ناقص و معيوبست ؛ تمام لذات كم و بيش توأم با درد و ناراحتي است ؛ هر نوع آسايش ، ناراحتي هايي به دنبال دارد ؛ در بين اينهمه مصائب گوناگون خصومت انسان با انسان ، قوز بالاي قوز شده و اين دنيا را بصورت يك جهنم واقعي در آورده است . بدين ترتيب افراد انساني حق نفس كشيدن را به بهاي گزاف مي خرند و بقدري هم گران مي خرند كه بايد گفت : خوشترين لحظات زندگي حتي سعادتمند ترين افراد، زماني است كه بخواب مي روند و بدترين لحظات بهنگام بيداري است.
به ما مي گويند زندگي بعنوان تحفه به ما داده شده و حال آنكه آنچه مسلم است اين است كه اگر چنانچه قبل از اعطاي اين تحفه به ما اجازه داده مي شد آنرا دقيقاً مطالعه و معاينه كنيم، هرگز بقبول يك چنين تحفه شيطاني تن نمي داديم . بهتر است بجاي اينكه زندگي را تحفه بيانگاريم، آنرا يك وام لعنتي بدانيم كه به زور به ما تحميل شده است و به زور هم پس گرفته مي شود .
خواهشهاي آزار دهنده و انواع واقسام مصائب و ناراحتي هاي ديگر كه در طول عمر با آنها دست بگريبانيم از عوارض اين وام است. تنها مرگ است كه ما را از شر اين وام لعنتي خلاص مي كند. در يك چنين دنيايي آلوده به درد و گناه، كه در آن همه مخلوقات آكل و ماكول يكديگرند و وجود و هستي اش مبتني بر يك سلسله مرگهاي دردناك است ، آري در چنين دنيايي صحبت از كمال ، سبك مغزي است . خوش بينان اعتراض كرده خواهند گفت : چشمهايت را باز كن و زيبائيهاي بي پايان طبيعت را با آنهمه كوهها و دره ها و جويها و درختها و حيوانات و غيره و غيره تماشا كن تا بعظمت و جلال طبيعت پي ببري . در پاسخ بايد گفت آيا دنيا شهر فرنگ است ؟ البته مظاهر طبيعت از لحاظ تماشا جالب است ولي جزوي از آن بودن و تحت نظر آن بودن امري ديگر است .
حقيقت اين است كه خوشبيني در يك چنين دنيائيكه در آن جنايت ، احتياج و درد و مرگ حكمفرمايي مي كند ، مسخره است و بجاي اينكه مانند لايب نيتز اين دنيا را بهترين دنياي ممكن بيانگاريم ، بايد آنرا بدترين دنياي ممكنه بناميم . دليلش هم اين است كه كمترين تغييرات جوي و يا غيرجوي كافيست كه ميليونها نفر از حيات محروم گردند . كمترين اختلاف جوي بيماريهايي امثال وبا و تب زرد ، طاعون و مالاريا توليد مي كند و سبب بروز زلزله و سيل و بيرون ريختن مواد گرفته از كوههاي آتشفشان مي گردد .
حال اين سوال پيش مي آيد كه اگر زندگي شر است چرا مردم حاضر نيستند از آن دست بردارند ، دليلش اين است كه « اراده زندگي » كه ايجاد كننده اين دنياي غم انگيز و درد آلود است ، با خشنودي بكارهاي خود مي نگرد و اين اوست كه از درون ما ، بستايش زندگي مي پردازد تا ما را وادار كند علي رغم وجود اينهمه مصيبت و بدبختي در اجراي نقشه هاي پست توليد مثل ، با او همكاري كنيم . ولي گاهي مي بينيم كه علاوه بر فشار اراده زندگي ، افرادي خود را از نيش جان فرساي زندگي آزاد ساخته ، دفتر ليل و نهار را مي شويند و در آشيانه پر صلح وصفا نيستي جاي مي گيرند .
چرا زندگي شر است؟
از نظر شوپنهاور خواهش منبع شر است و چون بناي زندگي بر خواهش است، لذا زندگي مصيبت است . خواهش اژدهايي است كه هيچوقت سير نمي شود. هر خواهش خواهشي ديگر را مي خورد و چون بلافاصله پس از اقناع يك خواهش ، خواهشي ديگر جايگزينش مي گردد، ما نمي توانيم از اين مصيبت رهايي يابيم . زندگي مصيبت است چون خمير مايه آن درد است و لذت فقط عبارت است از فقدان الم. بهمين جهت ما دردها را عميقاً حس مي كنيم ولي لذت را بطور سطحي احساس مي نماييم.
زندگي مانند پاندول ساعت ميان رنج و ملالت در نوسان است. ضعفا بحداكثر از درد محروميت و ناكامي كه محصول فقر است رنج مي برند و اغنيا از درد ملالت كه محصول نيل بخواهشها به آسانترين طرق است، مي نالند.
زندگي مصيبت است چون هر چه يك موجود زنده كاملتر و با هوشتر باشد حساسيتش نسبت به رنج بيشتر ميگردد، بهمين جهت هر چه شخصي باهوشتر ودانا تر باشد، بهره او در زندگي از رنج و اندوه بيشتر است.
به دلايل فوق جهنم در همين دنياست و نه در دنياي ديگر . تعجب ندارد چرا دانته اينقدر خوب توانسته جهنم را توصيف كند. زيرا او نمونه هاي عالي زندگي جهنمي را درهمين دنيا روبروي خود مي ديده است. ولي وي نتوانسته از پس توصيف بهشت در اين دنيا برآيد چون بهشت در اين دنيا وجود ندارد .
و بطور خلاصه : انكار اين حقيقت كه زندگي مصيبت است، بي فايده است . زيرا حقيقتي آشكار است و مسئله اي كه بايد حل شود توضيح و تفسير مصيبت زندگي است. براي رهايي از دردهاي زندگي بايد اساس آنرا ويران كرد و بعبارت ديگر بايد چشمه خواهشها را كور كرد.
لاجرم هـر خواهشي را خواهشي باشـد زپـي
خواهشي جو كز پي آن خود نباشد خواستن
بابي كوهي
عمده مطالب فوق الذكر مستخرج از كتاب مكتبهاي فلسفي

اتمیسم


اتميسم منطقي
نگارش: بابي كوهي
پيشگفتار :
مكاتب فلسفي معاصر عمدتا به چهار مكتب پراگماتيسم ، اتميسم منطقي ، پوزيتيويسم منطقي و اگزيستانسياليسم تقسيم مي گردند. در ارتباط با پوزيتيويسم منطقي و پراگماتيسم تا حدودي بررسي صورت گرفت . در اين نوشتار سعي در تبيين اتميسم منطقي داريم . برتراندر راسل كه مبدع اين مكتب مي باشد
بيش از آنكه يك فيلسوف باشد يك رياضي دان بوده است . مباحثات مطروحه تحت عنوان رياضي جديد ، عمدتا تحت تاثير راسل ، وايتهد ، ويتگنشتاين و ... مي باشد .

مقدمه :
برتراندر آرتور ويليام راسل كه ولتر قرن بيستم خوانده شده ، در سال 1872 بدنيا آمد . وي كه صاحب تاليفات متعددي مي باشد ، شيوه نويسندگي بسيار مطلوبي دارد . از جمله خصوصيات وي صراحت در گفتار و افكار مي باشد . نظم منطق فكري او در نوشته هاي وي كاملا بارز است و ذاراي نوشته هاي منسجم مي باشد . بهنگام مطالعه آثار وي ، انسان بلافاصله بوسعت معلومات و منطق قوي او پي مي برد و تحت تاثير قرار مي گيرد و انسان بدين نكته مي رسد كه راسل در تمامي باغهاي فلسفي سير مفصلي داشته و از سرچشمه دانش سير نوشيده است . راسل در سال 1950 جايزه نوبل را در ادبيات اخذ كرد .

برتراندر راسل پيرو مكتب نئوراليسم ، داراي افكار مادي و بتجربه و مشاهده معتقد است . وي كه به مذهب و متافيزيك اعتقادي ندارد در استدلالات خود از روش رياضي استفاده مي كند و منطق را نجات دهنده بزرگ ميداند . راسل در ارتباط با رياضيات مي نويسد : اگر درست بنگريم ، رياضيات نه تنها حقيقت را در بر دارد بلكه بالاترين زيبايي را هم است ليكن زيبايي آن مثل مجسمه سرد و سخت است و با هيچ يك از از جنبه هاي ضعف ما سرو كار ندارد و فريبندگي باشكوه نقاشي و موسيقي را فاقد است ولي مي تواند به كمال محض كه فقط برترين هنر مي تواند نمايش دهد ، دست يابد .
راسل بر خلاف هگل كه همه چيز را بصورت وحدت روحاني و عرفاني در مي آورد ، تمام موارد را تجزيه و تحليل مي كند و معايب هر سيستم فكري را عيان مي سازد . راسل يك راسيوناليست است و از آنهايي كه عاطفه و يا يك بينش عرفاني را قرباني عقل مي كنند ، بشدت بيزار بود و تمامي تلاش خود را بكار مي برد تا فلسفه را بر پايه علم و تجربه استوار سازد .
بعقيده راسل تفاوتي بين روح و ماده نيست و اختلاف بين ايندو از مذهب در فلسفه راه يافته است . وي حتي به آزادي اراده نيز اعتقاد ندارد و مي گويد: هر كس ميل دارد چنين اعتقادي در خود پديد آورد ، بخاطر امور اخلاقي و عاطفي است و يا چون مي خواهد خود را مسئول رفتار خويش بداند و از انجام كارهاي ناشايست پرهيز كند ، خود را مجبور به باور آزادي اراده مي سازد .

از گفته هاي وي : اعتقاد و ايمان به لطف پروردگار با شواهد و آثاري كه از آن مشاهده مي گردد نسبت معكوس دارد . يعني وقتي كه هيچگونه آثاري از لطف پروردگار ديده نمي شود ، مردم به آن معتقد مي شوند و هنگاميكه اوضاع رو به بهبود مي گذارد يعني وقتي كه موقعيت مناسب براي اعتقاد به پروردگار بوجود مي آيد ، آنزمان از او غافل مي شوند و بدست فراموشي اش مسيپارند . اين موضوع مرا به اين فكر مي اندازد كه اگر مسائل اجتماعي حل شود ، مذهب از بين مي رود .
در جايي ديگر : آنچه مي دانيم علم است و آنچه نمي دانيم فلسفه است .
شرح مطلب :
اتميسم منطقي را بطور خلاصه مي توان فلسفه منطق رياضي و يا فلسفه اصول رياضيات كه كار و اثر بزرگ راسل و وايتهد در باره منطق رياضي است ، توصيف نمود .
منطق جديد :
اين گفتار كه ارسطو سخن را در باب منطق كامل كرده است ، حتي تا اواخر قرن نوزدهم مسلم فرض شده بود . مثلا كانت اظهار كرده بود كه منطق چنانكه ارسطو آنرا تفصيل و تشريح كرده ، نسبت به ساير رشته هاي فلسفه كامل است . بطلان اين حرف در اوايل قرن بيستم تثبيت گرديد .
راسل و وايتهد نوع جديدي از منطق را كه از لحاظ قلمرو خيلي وسيعتر و در بردارنده منطق ارسطويي نيز مي باشد را مطرح كرده و آن را بسط دادند.
در منطق جديد كه داراي كليتي بيشتر است ديگر ذكري از نقطه و خط و سطح نمي شود بلكه صرفا درباره روابط ، علامات و رموز و ارتباط آنها با يكديگر بحث مي شود .
اختلاف عمده بين منطق ارسطويي و منطق جديد : در منطق ارسطويي منطق طبقات (اجناس و انواع ) است در حاليكه منطق راسل منطق قضايا است .
مقصود از طبقه ، چيزي است كه الفاظ كلي مثل : برادر ، فاني و ... را در بر مي گيرد . قضاياي اساسي منطق ارسطويي رابطه و نسبت طبقات اشيا را با يكديگر بيان مي كند (هر انسان فاني است ) . در منطق راسل نسبت و رابطه قضايا با يكديگر مورد مطالعه و بررسي قرار مي گيرد .
مثلا (اگر باران ببارد خيابانها تر مي شوند) . در اين جمله باريدن باران و تر شدن خيابانها ، داراي رابطه اي معين با يكديگر مي باشند كه راسل اين رابطه را استلزام منطقي ناميده است .
كتاب اصول رياضيات كه توسط راسل وايتهد نوشته شده است از دو جهت حائز اهميت است :
1- اثبات مي كند رياضيات كه رشته اي متمايز به شمار مي رفت ، در واقع قسمتي از منطق است .
2- اثبات مي كند زبانهاي متداول مانند زبان انگليسي ، مبنايي شبيه مبناي اصول رياضيات دارند . در عين حال چون به اندازه كافي دقيق نيستند براي بيان مقاصد و تحليل فلسفه ناقصند .
بدين سبب راسل از منطق رياضي براي تعيين معني ، صراحت و دقت جملات معمولي استفاده مي كند . اين امر بنوبه خود اين اميدواري را بوجود آورد كه مجادلات و گفتگوهاي فلسفي را سرانجام مي توان با به كار بردن اين ماشين منطقي جديد بطور قطعي حل و فصل كرد .
ماهيت جمله ها :
راسل ميان آنچه (قضاياي اتمي) يا ذره اي و قضاياي مولكولي يا خرده اي ناميد تفاوتي بدين صورت قائل گرديد :
يك قضيه اتمي قضيه اي است كه متشكل از قضاياي ديگر نباشد مثل (سگ حيوان است). اجزا اين جمله كلماتي منفرد هستند ودر صورتي كه در كنار يكديگر قرار گيرند يك قضيه مولكولي را تشكيل مي دهند . راسل وسيله ارتباط اين قضاياي منفرد را در قضيه مولكولي ، الفاظ رابط (ادات ربط ، عطف، موصول ) مانند ( و ) ، ( يا ) ، ( اگر ... پس ) ، ناميد . راسل بدين صورت توانست هر قضيه مولكولي را بدسته اي از قضاياي اتمي باضافه الفاظ ربط منطقي ، تجزيه كند .
يك قضيه اتمي هميشه داراي صورت مسند اليه و مسند است . در مثال ( سگ حيوان است ) ، ( سگ ) در نقش مسنداليه كه يك اسم خاص است و ( حيوان است ) حد مسنديت آن مي باشد . مسند اليه هميشه به يك شي ، يا يك شخص دلالت مي كند و مسند از يك خصوصيت يا صفتي كه مسند داراي آن است ، حكايت مي كند . بوسيله اين اصول ما از عالم واقعي آگاهي مي كنيم . در طبيعت هيچ واقعيت مولكولي وجود ندارد زيرا هر قضيه مولكولي را مي توان به دسته اي از قضاياي اتمي تبديل كرد . همچنين بايد تاكيد كرد كه در واقع هيچ امر ( كلي و عام ) وجود ندارد و هيچ واقعيتي مطابق با قضيه كلي مانند ( انسان فاني است ) وجود ندارد ، زيرا اين قضيه دوباره به دسته اي از قضاياي اتمي تبديل مي گردد . بدين صورت عناصر عالم امور واقعي مي باشند و يك امر واقعي ازيك چيز خاص با خصوصياتي معين تشكيل يافته است .
روش توصيفي :
مطلب اصلي روش توصيفي عبارت از اينست كه : فلاسفه در دوره هاي گذشته به سبب تجزيه و تحليل ناقص زبان و بوسيله دلايل موجه نما به اين اعتقاد نادرست دچار شدند كه چيزهايي كه مردم آنها خيالي و موهوم مي دانند ، بمعناي واقعي وجود دارند . اين مشكلات كه از طريقه ديدگاه نسبت به هستي پديد آمده است ، در سيستم راسل بروش توصيفي قابل حل است .
راسل اين مشكل را بدين صورت مطرح مي كند : وي مي پرسد كه چگونه ممكن است جمله اي مانند ( پادشاه فرانسه عاقل است ) بامعني باشد در حاليكه فرانسه را پادشاهي نباشد . عده اي از فلاسفه قديم بدين صورت پاسخ گفته اند كه : درست است كه اينها در قلمرو طبيعي وجود ندارند ليكن در ذهن افراد موجودند و يا اينكه اينها جزو اجزا حقيقي و معتبر عالم هستند .
منطق سمبوليك :
راسل بواسطه قواعد فني كه در منطق سمبوليك پرورانيد نشان داد كه استدلالات فوق الذكر مبتني بر مغالطه مي باشد . راسل با تمايز تمايز قائل شدن بين صورت نحوي و صورت منطقي يك جمله به تشريح اين مطلب مي پردازد . وي مي گويد : يك جمله ممكن است از لحاظ دستور زبان متداول صورت ( مسنداليه و مسند ) داشته باشد ليكن وقتي به زبان اصول رياضيات برگردانده شد ، ممكن است از نظر منطقي نادرست باشد .
بدين صورت در جمله ( خدا وجود دارد ) ، از لحاظ دستور زبان ( خدا) مسند اليه و( وجود دارد) مسند است ، ليكن اگر اين جمله را بصورت خاص منطقي آن در آوريم يعني مفهوم اين قضيه را روشن كنيم ، ديگر لفظ ( خدا) يك موضوع منطقي نيست بلكه يك احتمال منطقي است .
اين كار را راسل تعيين كننده كميت منطقي ناميده است و اين همان عملي است كه در ارتباط با يك لفظ مبهم مثل ( كسي ) يا ( چيزي ) اطلاق مي گردد .
استعمال اين الفاظ براي اينست كه كه به يك طبقه نامعين و مبهم اشاره كند .
وقتي كه جمله ( خدا وجود دارد ) بصورت خاص منطقي در آيد بدين معني خواهد بود كه :
( چيزي و فقط يك چيز قادر مطلق و عالم مطلق و خير مطلق است) و اين بدان معني است كه يك چيز نامعين داراي صفاتي معين از قبيل قدرت مطلق و علم مطلق و احسان مطلق ، مي باشد . بدين سان آن جمله از لحاظ منطقي داراي صورتي از(مسند اليه و مسند) نيست بلكه يك قضيه عام است با ساختمان غير اتمي .
مطلبي كه راسل عنوان مي كند مواردي را دربرمي گيرد كه مربوط به اسامي خاص نيستند و بخودي خود داراي معني خاص نمي باشند زيرا فقط اسامي خاص در يك جمله معني دارند . راسل اين عبارات را علايم ناقص ناميده است و مي گويد كه در زبان كامل هر مسند اليهي ( موضوعي ) به يك شي واقعي و هر مسندي ( محمولي ) بر يك خصوصيت واقعي از آن شي دلالت مي كند .

لودويگ ويتگنشتاين كه از شاگردان راسل و از نوابغ فلسفه است ، در كتابي بنام ( رساله منطقي – فلسفي ) كه در سال 1923 منتشر گرديد ، مدعي گرديد كه كار فلسفه را به انتها رسانيده است و در اين كتاب شرحي از اتميسم منطقي را پرورانيد . بعقيده ويتگنشتاين زبان كامل تصوير كننده آئينه تمام نماي عالم است و زبان كامل ساخت و تركيب امور واقعي را بما نشان مي دهد ، زيرا امور واقعي از اشيا و خواص آنها تشكيل يافته است .

بطور كلي اصول اتميسم منطقي بصورت ذيل مي باشد :
1- فلسفه مانند علم فعاليتي قابل اطمينان است . اگرچه فلسفه بر خلاف علم واقعيات نويني را براي ما كشف نمي كند ليكن درباره ساختمان عالم و تركيب اجزا و عناصر آن توضيح مي دهد و همچنين مشخص مي كند كه عالم مجموعه اي از واقعيات اتمي مي باشد .
2- وظيفه خاص فلسفه ، تحليل است كه بمعني دوباره نويسي جملات زبان طبيعي بصورت زبان خاص منطقي مي باشد . وقتي جمله اي بصورت منطقي خود درآمد ، معناي آن روشن مي گردد و پيچيدگي و ابهامات فلسفي آن از بين مي رود .

فلسفه اتميسم منطقي در دهه هاي 1920,1930 جلوه و درخشش داشته است وليكن پس از ظهور فلسفه پوزيتيويسم منطقي كه آن نيز بر اساس پيشرفت منطق رياضي بود ، رو به افول گذاشت . پوزيتيويسم منطقي براي اثبات بي معني بودن ماوراالطبيعه از منطق رياضي استفاده مي كرد .
متفكران فلسفه جديد ، اتميسم منطقي را صورتي متعارف از ماوراالطبيعه مي دانستند . بعقيده پوزيتيويستهاي منطقي ، فلسفه قضاياي درست يا نادرست عرضه نمي كند بلكه صرفا معناي جملات و اظهارات را روشن مي كند ونشان مي دهد كه برخي علمي ، برخي رياضي و پاره اي كه شامل اغلب اظهارات موسوم به فلسفي است ، بي معني است .
پوزيتيويستهاي منطقي كه اعتراض شديدي هم به سيستمهاي فلسفي متعارف و هم به اتميسم منطقي وارد كرده اند ، جملات را به انواع تحليلي و تاليفي تقسيم كرده اند . قضايايي كه تصديق و تاييد آنها مستلزم نوعي تحقيق و پژوهش تجربي است ، تاليفي و قضايايي كه صادق بودن آنها از مفهوم آنها استنباط مي گردد ، تحليلي ناميده مي شوند .
ادعاي آنها اينست كه هر قضيه معني دار بايد يا تاليفي يا تحليلي باشد . قضيه تحليلي متعلق به منطق صوري و قضاياي تاليفي علمي مي باشند .
بدين اوصاف از نظر پوزيتيويستهاي منطقي قضيه ( خدا وجود دارد ) نه تحليلي و نه تاليفي است .
براي اطلاع بيشتر به نوشتار پوزيتيويست منطقي مراجعه بفرماييد .
موفق باشيد
بابي كوهي
29 آذر ماه 1381
بايگانی در سايت باهماد ايرانيان خردگرا http://www.kaafar.com/