آنالیتیک

تحلیلی بر معارف از نوع سنتی اش

My Photo
Name:
Location: Iran

Sunday, April 25, 2010

جنبش سبز، موسوی و یک تحلیل

با وجودی که اعتقاد وافری به جنبش سبز ندارم ولی معتقدم که باید از آن حمایت کرد به دو دلیل
حرکتی بوده که توانسته بالنسبه مردم را گرد هم آورد
حرکتهای اپوزیسیون خارج از کشور نشان داده اند که نه محبوبیتی قابل توجه در بین مردم داشته و نه شناختی صحیح از جامعه و بالاخص نسل امروز دارند به اضافه اینکه قابل اطمینان هم نیستند . من به شخصه به سمت کسی گرایش دارم درگیر مسائل کنونی کشوربوده و برای آن بها پرداخته و هر لحظه احتمال پرداختن بهای گزافتری را هم دارد و نه آنهایی که کنترل از راه دور کارمی کنند

حضرت موسوی در دیدار با ملی- مذهبی ها آنجا که مردم را دعوت به بردباری می کند احتمالا ملتفت شده که تخم ناامیدی در بین سبزینه ها کاشته شده و سعی در بازیابی و دلجویی دارد. ولی به زعم من و به خلاف گفته آن حضرت، وقوع تغییر مستلزم درک چرایی به همراه جسارت انجام آن بوده و نه به صرف زایش یک ایده و ایدئولوژی. خواسته یا ناخواسته ، آگاهانه یا از روی ناآگاهی می توان با برخی مفاهیم عامه پسند، کلی و بدون تبیین صحیح آنها حرفهای فریبنده زد مفاهیمی از قبیل آزادی ، دموکراسی ، جامعه بدون طبقه و از این قبیل و راهی را پیمود که قبلا هم پیموده شده در حالیکه اینها ایده آل هاییست که می توان در بسترهای مناسب به آن سمت حرکت کرد ولی آیا این بسترها فراهم است؟؟؟
قشر خاکستری مورد اشاره حضرت موسوی ، اگر از بالا به آن بنگریم خرده بورژوازی و اگر پایین بنگریم مردم عادی هستند ، که بیشترین سهم را در واپسگرایی و در جا زدن جامعه دارند چون از یک طرف تنبان خلیفه رابالا می کشند و از طرفی هم پشت سر خلیفه بد می گویند. این حقیر در این مطلب اشاه کرده ام که در جامعه کنونی چه کسانی بیشترین ضربه را به پیکره هر تحولی می زنند و البته که در اینها آن ایده مورد اشاره حضرت موسوی ، خیلی وقت پیش از اینها متولد شده ولی به دلایل فوق الذکر امکان تحقق آن مهیا نبوده است. من حتی در اینجا به این هم اشاره کردم که چرا برخی روشنفکر محسوب شده که می توان آنرا به رهبر و سخنگو هم بسط داد که اهم دلیل آن ، فقدان رهبر- روشنفکر - سخنگو به معنی واقعی کلمه هست ور نه که نیاز به زایش رهبری جدید نبوده آنهایی که مدعی اصلاحات هستند می بایستی خرق عادت کرده و پوسته حاشیه نشینی و ایمن نشینی را از تن بیرون کنند
این روشی که حضرت موسوی پیشنهاد داده، توافق حداقلی، همان است که آن دگر حضرت هم سی سال پیش از این پیشنهاد داده بود فقط بعد از جلوس بر تخت حکومت به دست فراموشی سپرده شد چونکه عوامل مهمتری چون صدور اسلام مطرح شد به دیگر بیان اینها چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
شجاع الدین شفا ، آن متهتک گرامی ، که یادش گرامی باد ، در کتاب جنایت و مکافات خود می نویسد که در آشوب 57 همه آن گروه ها متفق القول می گفتند که شاه برود هر که بیاید بهتر است و بر سر همین با هم ائتلاف کردند و چه زیبا که این تاریخ تکرار نمی شود . به قول رفیق عزیز ما ، پارمیس، که می گوید در مملکت امام زمانی همه به دنبال ظهور هستند ، به همان نسبت هم نشستند تا آمریکا بیاید و حکومت را ساقط کرده دو دستی تحویل مردم دهد تا اینها باز هم بر سر خلافت و سهم بر سر هم بکوبند
نهایتا این یک بن بست ملموس که نه راه پیش و نه پس دارد ، است . ایران ما نیاز به آدمهای دلسوزی دارد که برچسب های ایدئولوژیک نداشته باشند و اینکه مفتون قدرت و جاه و مقام هم نشوند ولی اینها کیانند و کجا هستند به راحتی نمی توان جواب داد. ولی طبیعیست که همه خود را عین حق بپندارند و دیگران را عین خطا. مشکل اصلی هم همان قشر خرده بورژوازی هست که در حاشیه امن خود آرمیده و به راحتی هم به خود زحمت نمی دهد . همین زندانی های جریانات اخیر آیا انتظار دارند که مردم زندگی خود را داشته باشند تا آنها در زندان آب خنک بنوشند؟؟؟ پس خطا نکرده ایم اگر فکر کنیم که بسیاری که به این واقعیات واقفند حاضر به شکست حاشیه امن خود نشوند. به هر صورت یک تناقض ذاتی وجود داشته که ما را درگیر انجام کاری که به آن اعتقاد نداریم می کند که همان مصلحت اندیشیست. به دیگر بیان ، در زمانهای مختلف ملون بودن یعنی برداشت های جدید از یک مقوله مثل دین بنا به مصلحت زمانه، که در اصل نه مصلحت زمانه که مصلحت قشری خاص را در پی دارد ، که البته این مصلحت یا حاشیه امن می تواند تنها مادی نبوده بلکه ذهنی باشد. فی المثل در حوزه دینی و دین گرایی، همین قشر روشنفکر دینی همان خورده بورژوازی هستند که توانایی خرق عادت را به لحاظ حاشیه امن فکری ندارند و بزرگترین ضربه را هم به پیکره هر جنبشی به لحاظ ایدئولوژی می زنند


Sunday, April 18, 2010

تحلیل آبدوغ خیاری

بی بی سی جان
با نوشتن این مطلب در مورد شجاع الدین شفا به طرز فجیعی بی طرف بودن خودت را زیر سئوال بردی . واقعا قباحت داره بهتره که ابتدا به خواننده های خود که احتمالا اکثر آنها نمی دانند شجاع الدین شفا کیست اطلاعات بیشتر و بهینه تری بدی و بعد آقای فرهمند به فکر القا کردن تفکر خود بیفتد . جناب فرهمند که یحتمل انسانی بالنسبه معتقد هستند می فرمایند که : "آوازه علمی شجاع الدین شفا زیر تلی از خشم و سرزنش مدفون شد" . البته به نظر می آید که این القائات ذهنی ایشان می باشد که سعی دارد به خواننده تفهیم کند. در ادامه ایشان دلایلی هم که احتمالن برای خودشان مهم است را برای اثبات مدعای فوق الذکر می آورند که مضحک است فی المثل می فرمایند : "منتقدان قدیم و جدید همچنان صداقتش را زیر سؤال می بردند و می نوشتند که چگونه خادم سلطنت پهلوی از دموکراسی دم می زند." البته جناب فرهمند نمی فرمایند که این منتقدان چه کسانی هستند و فقط به این قناعت می کنند که سایت جرس از ایشان به عنوان نویسنده "متهتک" یاد می کند و واقعا که این چه دلیل محکمی هست در حالیکه اصل روشنفکری دینی جای سئوال دارد. یا اینکه "خادم سلطنت پهلوی و دموکراسی" آیا واقعا عبارت زیبنده ای هست که یک نویسنده برای پایین آوردن ارزش یک نفر به کار می برد بدون اینکه مشخص باشد که چه کسی گوینده آنست و به آن استناد هم می کند برای ادعاهای خود
نویسنده قبیح شما که احتمالا نوشته های جسورانه و تند شجاع الدین شفا اعتقادات او را هم جریحه دار کرده برای اینکه دکتر شفا را به نوعی کم اهمیت جلوه دهد دو پرده دیگر هم بازی می کند به این صورت : "شجاع الدین شفا نوشته که تقریباً همه این چهارده هزار جلد کتاب را خوانده و حاشیه نویسی کرده، هرچند این ادعا مبالغه آمیز می نماید و چندان عملی به نظر نمی رسد، حتی اگر خواندن هر کتاب، تنها یک روز به طول انجامیده باشد. "آیا واقعا چنین قضاوتهای احمقانه ای در بی بی سی جای دارد. یعنی فرهمند می خواهد بگوید که دکتر غلو کرده و اینکه مثلا اگر من می گویم که همه کتابها را خوانده ام باید سطر به سطر آنها را خوانده باشم وگرنه نباید مدعی خواندن آن شوم .
در ضربت آخر فرهمند می فرماید : "شجاع الدین شفا با اینکه پیشتر در رد قرآن قلم زده و خدا را آفریده ذهن بشر دانسته بود، در این نامه از قرآن با عنوان کتاب آسمانی یاد کرد و از "واقعیتهای قرآنی" و لزوم متعهد بودن رهبر کشور در مقابل خداوند نوشت." نویسنده زیبای شما شاید نمی داند که این حرکت ، جنبش یا هر چیز دیگری که بتوان نامید یک جهش بود برای آشنا و بیگانه که به یک اتحاد نسبی برسند و اگر دکتر شفا چنین چیزی را امضا می کند به خاطر همیاری هست نه اینکه با کوته اندیشی بخواهیم بگوییم که احتمالا دکتر در اواخر عمر خود نظرش عوض شده و یا از اول اعتقادی راسخ به نظریاتش نداشته و فقط معاند با حکومت آخوندی بوده است
من که نه عاشق سینه چاک شجاع الدین شفا هستم و نه نماینده هیچ جریانی این نوشته شما را بسیار سطحی و مغرض یافتم و چه بسا نویسنده شما مجالی یافته تا بعد از فوت دکتر عرض اندامی کرده عقده های نهفته خود را مرهم نهد و همچنین سعی کرده تا به گونه ای نقد کند که به همان تندی نقدهای دکتر باشد بدون در نظر گرفتن اینکه دکتر شفا یک شخص بود که نظر خود و جریانی خاص را بازگومی کرد در حالیکه شما مدعی بی طرفی و عدم تعلق به جریانی هستید ولی این نوشته چنین چیزی را رد می کند. به نظر می رسد بی بی سی روی به کسانی آورده است که متعلق به جریان روشنفکری دینی هستند و کشور را ترک کرده اند
من به عنوان کسی که یک دهه در حال قلم زدن هست به راحتی می توانم بفهمم که این نوشته شما به چه انگیزه هایی و با چه منظوری و برای ارضا کردن کدامین عقده ها نگاشته شده است. وقتی که ما برای مشاهیر خود ارزشی قائل نباشیم از دیگران چه انتظاری می توان داشت

Wednesday, April 07, 2010

شعوبیان

بسیاری شعوبیان را به عنوان جریانی زیر زمینی در دوران استیلای اسلام در ایران شناخته و معتقدند که این جریان به نوعی به دنبال زنده کردن ایرانیت در برابر اسلامیت بوده است . برخی دیگر هم مدعی می شوند که این جریان فراتر از اینها بوده و بسیاری از جریانات مانند انقلابها را در ادوار مختلف به فعالیتهای این گروه یا گروه های مشابه نسبت داده و علاقه مندند که آنرانهضت شعوبیه بنامند و مدعی می شوند که نخستين حزب در تاريخ ايران بعد از اسلام شعوبيه بوده است . حزب شعوبيه متشكل بود از اشراف و فئودالها و نخبگان و خردمندان ايراني به مثابه نيروي ملي كه در راس ديگر نهضتها ، با تسلط سياسي اعراب و ديگر بيگانگان متجاوز بعدي مبارزه مي كرد . از جمله مواردي كه باعث پيدايش حزب شعوبيه گرديد مي توان به موارد زير اشاره كرد
غرور بربري و خود برتر انگاري ، قتل و غارت سرداران عرب ، ماليات سنگين و مالياتهاي سرانه (جزيه) از هل ذمه ، موالي شمردن ملل ديگر كه بمعني اسيران و بردگان آزاد شده بود و تصرف نيمي از كارمزد آنان ، كنيز شمردن خواهران و مادران موالي و غيره
ابوالفرج اصفهاني مي نويسد : وقتي زني عرب با مردي از موالي ازدواج كرد حاكم مدينه ماموري فرستاد و آن زن را مجبور كرد تا از شوهرش طلاق بگيرد . سپس دستور داد به آن مرد دويست تازيانه زدند تا بمرد 1
شايد بتوان از قتل عمر بدست ابولولو (فيروز) ، بعنوان نخستين توطئه سياسي اين حزب نامبرد . گرچه پس از قتل عمر ، چند تن از سرداران معروف ايراني مثل هرمزان به تقاص خون خليفه كشته شدند ، ولي اثرات كشتن عمر لزوم هر چه بيشتر تشكل شخصيتهاي ايراني را اشكار كرد . بهمين علت سازمان اوليه شعوبيه به تلافي كشته شدن هرمزان و ايرانيان ديگر و يورش اعراب به ايران تخم كينه عمر را در دل ايرانيان در طي قرنها پروراندند و حتی برای مقابله با آن حب علی و خاندان وی را به اعلا رساند
بنظر مي رسد نهضت شعوبيه پس از بر سر كار آمدن بني اميه اولين تشكل خود را سازماندهي كرده بود . بطوريكه از تاريخ بر مي آيد ، نخستين جامعه اي كه با نظرات معترضانه بعنوان مخالفان بني اميه سربرداشتند ، اهل تسويه نام داشتند كه اين نماد دلالتي بر حزب مخفي شعوبيه دارد .حزب تسويه براي رسوا كردن اعراب و خواستهاي جاه طلبانه آنان ، عقايد و انديشه هاي خود را موافق با بعضي آيات قرآن ساخته ومي گفتند :( مطابق حديث نبوي عرب هيچ برتري نسبت به عجم ندارد مگر به پرهيزكاري ) . يا به نقل از قرآن مي گفتند
(اگرمردم از زن و مرد بوجود آمده اند و به ملت ها و اقوام منشعب شده اند از براي كسب معرفت از يكديگر است و گرنه هيچ يك نزد خدا برتري ندارد مگر به تقوي 2
حزب شعوبيه علاوه بر شهرت اهل تسويه(برابري) بنام اهل تفضيل(برتري) نيز معروف بودند ، و آشكارا زبان به طعن و لعن اعراب گشودند
آنها استدلال مي كردند : در سوره حجرات آيه 12 آمده كه : خدا با مقدم شمردن شعوب يعني مردم متمدن به قبايل چادر نشين ، ايرانيان را برتر از اعراب خوانده است . بدين ترتيب برتري اعراب را مخالف نص صريح قرآن مي دانستند 3
شعوبيان بمنظور براندازي بني اميه از اعرابي كه ناراضي بودند نيز حمايت مي كردند و همچنين شيعيان بني هاشم را نيز مورد حمايت قرار مي دادند
قيام ملي ايرانيان به سرداري ابومسلم و شكست اعراب و انقراض بني اميه را بايد نتيجه همين نهضت دانست . اگر بزرگان ايران براي براندازي بني اميه از بني هاشم و سپس براي براندازي بني عباس از علويان حمايت مي كردند ، بدين دليل بود كه خود را علاقمند به دين و پيامبر نشان دهند تا بتوانند در لقاي آنان و فارغ از سلطه عرب حكومت كنند .
از مهمترين نشانه هاي پيشرفت شعوبيه ، از بين رفتن تعصب خلفاي عباسي نسبت به ايرانيان بود كه ديگر خود را برتر از ايرانيان نمي پنداشتند و صاحب مقامان و بلند پايگان ايراني ، خلفا را تحت نفوذ خود گرفته و كشورها را به راي خويش اداره مي كردند .
مسعودي مي نويسد : ابوجعفر منصور خليفه عباسي خطاب به ايرانيان مي گفت : شما شيعه و يار و ياور ما هستيد و دولت ما بواسطه شما منتشر گرديد4
جاحظ مي نويسد : دولت بني عباس ايراني و خراساني و دولت بني اميه عرب بدوي بود 5
جهشياري مي نويسد : نعيم بن حازم ، يكي از بزرگان عرب در حضور مامون با فضل بن سهل مناقشه كرد و گفت : تو مي خواهي دولت را بني عباس به اولاد علي منتقل كني و دوره اكاسره و امپراطوري ساسانيان را تجديد كني 6
در سال 198 هجري سپاهيان مامون كه همه ايراني بودند ، به سرداري طاهر حسين به بغداد حمله كرده آنجا را گشودند و محمد امين را كشته سرش را به خراسان براي مامون فرستادند و اين پيروزي در حقيقت غلبه ايرانيان بر اعراب بود 7
ابولفرج اصفهاني مي نويسد : طاهر حسين آنقدر ضد عرب بود كه به علان شعوبي به پاداش نوشتن كتابي در مثالب و معايب عرب سي هزار دينار بخشيد 8
شعوبيه بدودسته تقسيم مي گردد : اول ملي گراها كه از طبقه طبقه ممتاز يا وابسته به آن بودند و با احساسات وطن پرستي با نفوذ سياسي خلافت مبارزه مي كردند و به نفوذ در دستگاههاي خلافت و بيرون آوردن آن از دست اعراب معتقد بودند
دوم گروه تحصيل كرده ها و خردگرايان طبقه متوسط كه بواسطه اظهار عقايد فلسفي زنديق خوانده مي شدند و در مبارزات شدت عمل نشان مي دادند
شعوبيان دسته اول كه محافظه كار بودند ، هر نهضت ضد عرب و ملي را تاييد مي كردند و مرم و شيعيان را با ذكر فجايع بني اميه و كشته شدن حسين بن علي و زيد بن علي و ذكر قتل ناجوانمردانه ابوسلمه خلال و ابومسلم بدست بني عباس بر ضد خلافت و اعراب تهييج مي كردند
شعوبيان دسته دوم با آنكه با اسلام موافق نبودند و يا دست كم با آن مخالفتي نداشتند ، ولي بخاطر مصالح ملي و برانداختن بني اميه و بني عباس و بازگرداندن ايران به عظمت خود از لحاظ ديني با مردم اشتراك داشتند
حزب شعوبيه در مراحل ابتدايي تبليغات خود را بر اساس اسلام پيش مي برد و اعضاي آن دم از مساوات مي زدند . هنگامي كه طرفداران زيادي پيدا كردند و تا حد امكان زمام دولت عباسي را بدست گرفتند ، بناي سخن از شناخت برتر و مخالفت با اسلام را گذاشتند بهمين علت آنهايي كه معتقد بدين بودند ، از ياري آنها امتناع ورزيدند و به آنها برچسب الحاد زدند
جاحظ بصري درباره شعوبيه مي نويسد : شايد دشمني مردم با آنها ناشي از تعصب باشد زيرا تمام كساني كه در اسلام شك برده اند ، از روي عقايد شعوبيه مي باشد چرا كه هر كس از كسي متنفر باشد ، از آنچه كه به وي هم منتسب است متنفر مي گردد . از عرب متنفرند از جزيره العرب نيز بيزارند و با اين تنفر كه روز به روز شدت مي يابد ، از اسلام خارج مي شوند زيرا دين اسلام به عرب منتسب است 9
حزب زنديقان شعوبي
خود برتر انگاري شعوبيه كه از منش اشرافي آنان ناشي مي شد ، مشابه با همين خصلت زشت در بني اميه بود كه قواي نيروي شعوبيه را بتحليل برد كه نتيجه آن كاهش نفوذ در اعراب و ايراني ها بود .
حزب تندرو زنديقان شعوبي از زمان خلافت مهدي وسعت يافت و اين خليفه براي برانداختن آنها كوشش بسيار كرد . طبري مي نويسد : روزي خليفه مهدي به اتاق موسي پسر خود وارد شد و يكي از زنديقان را ديد كه نزد او نشسته . بيدرنگ فرمان داد تا آن زنديق را از خانه پسرش بيرون كنند و سر از تنش جدا كردند و او را به دار آويختند آنگاه پس از بدگويي فراوان از زنديقان به پسرش گفت : تو بايد براي استحكام منصب خود هر جا كه يكي از آنان را يافتي با تازيانه از خود دور كني و يا سر از تنش جدا كني چه من جدت عباس را در خواب ديدم كه مرا به سفارش بستن دو شمشير كرد و به كشتار پيروان نور و ظلمت فرمان داد . موسي ده ماه پس از اين وصيت دست به قتل عام زنديقان زد و خونهاي بسيار ريخت 10
پيش از اين هم از زمان منصور سركوبي و تعقيب زنديقان معمول بوده است . در اخبار اغاني آمده است وقتي در مدائن عده اي از زنديقان را بازداشت و در پيش روي مردم در كوچه وبازار مي گرداندند ، در بين زنديقان پسر ابن مقفع معروف نيز بوده است 11
احمد امين مي نويسد : در آن عصر شيوع زندقه يكي از مقتضيات روزگار بود ، زيرا گروهي مانند نياكان خود هنوز به آيين مجوس بودند و عادات و رسوم خود را براي فرزندان هم به ارث مي گذاشتند . زادگان عجم چون ديدند در اسلام ، مناصب عالي بسيار است و نيل بدان مقامات بدون قبول آن دين ميسر نمي گردد ، ناگزير اسلام را مي پذيرفتند و در باطن به دين خود مي ماندند وهر گاه به همكيشان خود مي رسيدند با اسلام و عرب دشمني مي كردند و به شعوبيه دعوت مي كردند 12
زنديقان
زنديق كه جمع عربي آن زنادقه مي باشد ، مشتق كلمه زند اوستاست . مسعودي مي گويد : اين كلمه از زمان ماني معمول گشته و به پيروان ماني اطلاق مي گرديده است 13
به موجب روايات مينو خرد (زنديك) در اواخر ساسانيان به كساني گفته مي شد كه بطور كلي به خدا و بهشت و دوزخ و روز رستاخيز و كل مباني دين و اصول و فروع آن معتقد نبودند 14
دكتر صادق گوهرين مي نويسد : كلمه زنديق در عهد اسلام اول به كساني اطلاق مي گرديد كه به اسلام اعتقاد نداشتند و با تبليغات مي خواستند مسلمانان را از دين خارج كنند ولي بعدها به كسي كه حتي اندك مخالفتي با دين داشت نيز اطلاق مي گرديد
مبارزات فرهنگي شعوبيه
اعضاي حزب شعوبيه كه دريافته بودند شكست يك ملت به ساقط شدن دولت و از هم پاشيدن نيروي نظامي آن نيست بلكه نابود شدن ارزشهاي فرهنگي است ، ابتدا شروع به ترويج آثار تاريخي و پديده هاي فكري و آداب و منش هاي ملي و يادگارهاي سنتي و آئين هاي ايراني كردند
در آن زمانها كه نوشتن به پارسي گناه شمرده مي شد و نويسنده تحت پيگرد قانوني قرار مي گرفت ، شعوبيان پديده هاي فكري و فرهنگي ايران و آثار قبل از اسلام را به عربي مي نوشتند . شعوبيان نه تنها از ملت خود كه از تمام ملتها در برابر تازيان دفاع مي كردند و فلسفه دانش هاي بشري را كه اعراب از آن چيزي نمي فهميدند ، برخشان مي كشيدند اعراب در مقابل آنها مي گفتند : چون اسلام در عربستان ظهور كرده پس اعراب ملتي برترند و آنها جواب مي دادند : چون عرب نه هنر دارد نه فرهنگ هيچ افتخار هم ندارد مانند گرگان خونخوار طايفه به طايفه به جان هم مي افتند و خون هم مي ريزند زنان و مردان يكديگر را به اسارت گرفته و در بازار برده فروشان به حراج مي گذارند . مي گفتند عرب خرد نمي شناسد همه عصبيت است . براي بدست آوردن غنيمت بر ملت و ناموس خود نيز رحم نمي كنند
شعوببيان مي گفتند :عربستان سرزميني خشك و باير است و مردم چادر نشين داشته اينها كجا و و شكوه و عظمت ايراني كجا . در مورد اسلام مي گفتند : اسلام دين خداست كه خدا براي معجزه نمايي در بين پست ترين مردم نازل كرده است و به عرب اختصاص ندارد و اگر پيامبر در ميان اين مردم بر نمي خواست اينها هيچگاه رستگار نمي شدند چرا كه آمده "الاعراب اشد كفرا و نفاقا" 15
جاحظ مي نويسد : زنديقان آيات قرآن را مردود مي شمردند و اخبار پيامبر را تكذيب مي كردند و سخن از معجزات او را به مسخره مي گرفتند و هر گاه كسي در مجالسشان از فضايل قرآن و حديث مي گفت ، بر خفت عقل او حمل مي كردند و در چنان مجالسي از سياست اردشير بابكان و تدبير انوشيروان مي گفتند 16
طبري مي گويد : اينان گاه آشكارا هم با اسلام مخالفت نشان مي دادند و چنانكه يزدان بن باذان كاتب يقطين عامل مشهور مهدي عباسي هنگامي كه در مكه ديده بود مسلمانان در مكه ضمن طواف كعبه هروله مي كردند و فرياد مي كشيدند گفت : چقدر شبيه گاواني هستند كه گرد سنگ عصاري مي گردند17
بلعمي مي گويد : آنان آشكارا چون مسلمانان نماز كردندي گفتندي كه مثل شتران به صف ايستاده اند و چون به صفا و مروه شدندي گفتندي اين مردم چه گم كرده اند كه بدين كوه ها مي دوند 18
شاعر ايراني عرب سراي (ابونواس)به تمسخر اخبار غير عقلايي ، در روز باراني قدحي در باران گذاشت و قطره هاي باران را كه در آن جمع شده بود نوشيد و به يكي از دوستانش گفت : مي گويند با هر قطره باران يك فرشته همراه است بنظر تو اكنون من چند فرشته نوشيده ام ؟ اين شاعر بزرگ را براي بسياري اعتراضات فلسفي اش تكفير كرده بزندان انداختند 19)
از مبارزات ديگر شعوبيان به منظور خراب كردن اساس دين اسلام ، جعل صد ها هزار حديث ضد و نقيض بود به سود ايرانيان و به زيان اعراب و وارد كردن آنها در كتابها و اسناد معتبر
از جمله كتب مشهور شعوبيه : آئين نامه ، خداينامه ، كتاب تاج ، كتاب كاروند ، عهد اردشير ، جاودان ، ويس ورامين
از جمله مولفان شعوبي : ابن مقفع ، ابوعبيده معمر ابن مثني ، هيثم بن عدي ، ابو عبيده راويه
از جمله شاعران شعوبي : اسماغيل بن يسار سنايي ، بشاربن برد طخارستاني ، ابونواس

منابع
1- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 14 ، ص 150
2- قران سوره حجرات آيه 12 چاپ قمشه يي
3- شهاب الدين اندلسي ، عقدالفريد ، ج 2 ، ص 86
4- مسعودي ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 127
5- جاحظ ، البيان و التبيين ، با تحقيق عبدالسلام هارون ، ج 3 ، ص 206
6- ابوعبدالله محمدبن عبدوس جهشياري ، الوزرا والكتاب ، ص 397 ، ترجمه ابوالفضل طباطبايي
7- احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج1 ، ص 44
8- احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج1 ، ص 64
10- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 14 ، ص 11و12
11- جاحظ ، كتاب الحيوان ، ج 7 ، ص 68 ، ترجمه قمر آريان ، امير كبير
12-تاريخ طبري ، ج 10 ، ص 24
13- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 18 ، ص 51
14- احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج 1 ، ص 162 ، نقل از دكتر ممتحن در كتاب نهشت شعوبيه ص 222
15-- مسعودي ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص152
16- دانا ماينايو خرد ، ج 3 ، ص 19
17- جلال همايي ، مجله مهر ، سال دوم و ضحي الاسلام ، ج 1 ، ص 55
18- رسائل جاحظ ، ص 42
19- طبري ، تاريخ الامم والملوك ، ج 10 ، ص 23
20- تاريخ بلعمي ، ص 751 ، نقل دكتر صادق گوهرين در كتاب حجه الحق ، ص396
21- جهشياري كتاب الوزرا ، ص373